ویسریس تارگرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه نغمه ای از یخ و آتش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹۶: خط ۹۶:
دنریس به یاد می آورد که ویسریس برای او درباره مسابقاتی که در هفت پادشاهی برگزار می شود گفته بود، اما خود دنریس هرگز مسابقه ای را ندیده است.
دنریس به یاد می آورد که ویسریس برای او درباره مسابقاتی که در هفت پادشاهی برگزار می شود گفته بود، اما خود دنریس هرگز مسابقه ای را ندیده است.


هنگامی که [[کوینتین مارتل]] (Quentin Martell) وارد دربار دنریس شد به او نامه ای مهر و موم شده داد. این نام آشکار ساخت که زمانی که دنریس و ویسریس تحت سرپرستی سر ویلم داری در براووس بودند، پیمانی مخفی بین سر ویلم و [[ابرین مارتل]] (Oberyn Martell) با حضور [[ارباب دریاها]]ی براووس به عنوان شاهد بسته شد، طبق این پیمان اگر ویسریس با آریانه مارتل ازدواج می کرد، زمانی که می خواست تخت آهنین را بگیرد، کمک دورن را نیز دریافت می کرد.  
هنگامی که [[کوینتین مارتل]] (Quentin Martell) وارد دربار دنریس شد به او نامه ای مهر و موم شده داد. این نامه آشکار ساخت که زمانی که دنریس و ویسریس تحت سرپرستی سر ویلم داری در براووس بودند، پیمانی مخفی بین سر ویلم و [[ابرین مارتل]] (Oberyn Martell) با حضور [[ارباب دریاها]]ی براووس به عنوان شاهد بسته شد، طبق این پیمان اگر ویسریس با آریانه مارتل ازدواج می کرد، زمانی که می خواست تخت آهنین را بگیرد، کمک دورن را نیز دریافت می کرد.  


به علت کم طاقتی ویسریس، او از این پیمان بی خبر ماند تا مبادا او سعی کند خیلی زود مدعی عروسش شود و به همین دلیل نسبت به دورن نارضایتی پیدا کند. دنی بلافاصله این موضوع را درک کرد و به سر باریستان گفت که اگر برادر او میفهمید که یک شاهزاده خانم دورنی در انتظار او است، او خیلی زودتر از آن که به سن ازدواج برسد به دورن می رفت.}}
به علت کم طاقتی ویسریس، او از این پیمان بی خبر ماند تا مبادا او سعی کند خیلی زود مدعی عروسش شود و به همین دلیل نسبت به دورن نارضایتی پیدا کند. دنی بلافاصله این موضوع را درک کرد و به سر باریستان گفت که اگر برادر او میفهمید که یک شاهزاده خانم دورنی در انتظار او است، او خیلی زودتر از آن که به سن ازدواج برسد به دورن می رفت.
 
در فصل آخر دنریس در کتاب رقصی با اژدهایان، او تنها و سرگردان است و سعی می کند تا از طریق زمین های بایر به میرین برسد. او کنار دیواری سنگی به خواب می رود و زمانی که بیدار می شود به یاد [[دیوار]] در وستروس می افتاد و این که برادرش به او گفته بود که بزرگترین دیوار در جهان است.
 
بعد، زمانی که دنریس خوابید، خواب مرگ برادرش را دید. او درست شبیه آخرین باری بود که او را دیده بود. دهانش از نگرانی پیچ می خورد، موهایش سوخته بود، صورتش سیاه بود و دود از طلای مذابی که از ابروها، گونه ها و چشم هایش پایین می رفت بلند می شد. دنریس به او گفت تو مرده ای. او نجوای ویسریس را شنید " به قتل رسیده ام ". ویسریس گفت:
 
{{نقل قول|تو هرگز واسه من عزاداری نکردی خواهر. خیلی سخته که سوگواری نکنی.|گوینده}}
 
دنریس پاسخ داد:
 
{{نقل قول|من یکبار تو رو دوست داشتم.|گوینده}}
 
ویسریس تکرار کرد یکبار و طنین صدایش تلخ بود و بدن دنی را لرزاند. ویسریس به دنی گفت که فکر می کرد او همسرش می شود تا خونشان را اصیل نگه دارند و بچه هایی با موهای نقره ای و چشم هایی بنفش برای او بدنیا می آورد. ویسریس گفت که از او مراقبت می کرده است. او به دنریس غذا می داده است و تاج مادرشان را فروخت تا بتواند به او غذا بدهد. دنی با او بحث کرد، به او گفت که ویسریس او را اذیت می کرد، به او آسیب می زد، او را فروخت و به او خیانت کرد. ویسریس دنریس را خیانتکار نامید و گفت که او هرگز تاج وعده داده شده اش را نگرفت، گفت که دنریس برعلیه او شد و به همراه دروگو و دوتراکی ها او را فریب داد. دنریس بیشتر با او بحث کرد و او گفت:
 
{{نقل قول|تو فاحشه کوچولوی احمق میخوای اژدها رو بیدار کنی؟ کالاسار دروگو برای من بود من پول هر صدهزارتاشون رو با دوشیزگی تو پرداختم.|گوینده}}
 
دنی سعی کرد تا دوباره برای او توضیح بدهد که او باید برای گرفتن تاجش صبر می کرد، ویسریس پاسخ داد:
 
{{نقل قول|من خیلی صبر کردم. برای تاجم، برای تختم، برای تو. همه ی اون سال ها، و تنها یه تاج طلایی مذاب گرفتم. چرا اونا تخم های اژدها رو به تو دادن؟ اون ها باید مال من میشدن. اگه من [[اژدها]] داشتم، معنی داشتنش رو به همه ی دنیا می فهموندم.|گوینده}}
 
سپس ویسریس شروع به قهقهه زدن کرد و تا زمانی که دود، خون و طلای مذاب از دهانش گذشتند و فکش از صورتش جدا شد ادامه داد. سپس دنی نفس نفس زنان از خواب بیدار شد.}}

نسخهٔ ‏۱۳ سپتامبر ۲۰۱۳، ساعت ۱۴:۰۲

UnderConstructionOrange.png
در حال ترجمه
این موضوع توسط کاربر:استاد آمون در حال ترجمه است.
این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند.
Mbox notice.png
درخواست برای تغییر نام این مقاله ارسال شده است.
نام پیشنهادی:ویسریس تارگرین
درخواست کننده:--تالیسا (بحث) ‏۳ سپتامبر ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۵۵ (IRDT)
House Targaryen crest.PNG
ویسریس تارگرین
House Targaryen crest.PNG
VISERYS III.jpg
ویسریس تارگرین اثر Amoka

القاب پادشاه گدا

Khal Rhae Mhar (پادشاه پیاده)

Khal Rhaggat (پادشاه گاری)
عنوان پادشاه آندال ها،روینار و اولین مردان
لرد هفت پادشاهی و محافظ سلطنت
خاندان تارگرین
فرهنگ والریایی
تولد در سال 275 پس از ورود اگان
مرگ در سال 298 پس از ورود اگان در واز دوتراک
کتاب(ها) بازی تاج و تخت (حضور دارد)

نزاع شاهان (اشاره شده)
یورش شمشیر ها (اشاره شده)
ضیافتی برای کلاغ ها (اشاره شده)

رقصی با اژدهایان (اشاره شده)

ویسریس تارگرین که او را پادشاه گدا نیز صدا می کردند، پس از مرگ برادرش ریگار (Rhaegar) در طی شورش رابرت، وارث پدرش ایریس دوم (Aerys II) شد. هرچند او پس از جنگ تبعید شد تا نتواند مجدداً کنترل تخت آهنین را بدست آورد. او خود را ویسریس تارگرین، سومین از نام او، پادشاه آندال ها، روینار ها و اولین مردان، لرد هفت پادشاهی و محافظ سلطنت می خواند.

ظاهر

ویسریس موه های طلایی-نقره ای و چشمان بنفش تارگرین ها با چهره ای سخت و بدقیافه داشت.

تاریخ

ویسریس و دنریس در جایی در ایسوس. از ترس شوالیه های غاصب با احتیاط قدم بر میدارد - اثر Jacqui Davis ©

در زمان شورش رابرت، ویسریس یک پسر جوان بود. هنگامی که برادرش ریگار در نبرد تریدنت کشته شد، ویسریس به همراه مادر باردارش ریلا (Rhaella) به دراگون استون (Dragonstone) رفت. پس از مرگ مادرش ریلا و پایان جنگ، ویسریس به همراه خواهرش دنریس توسط شوالیه وفادار به سلطنت، سر ویلم داری (Willem Darry)، به صورت قاچاقی به براووس رفتند. در آن جا تا زمان مرگ سر ویلم در محافظت او زندگی کردند.

پس از مرگ سر ویلم خدمتکاران او آن ها را بیرون کردند و آن ها به اجبار در شهر های آزاد سرگردان شدند. اوایل شهروندان قدرتمند شهر ها از آخرین بازماندگان خاندان تارگرین در خانه ها و سر میز هایشان پذیرایی میکردند، اما با گذشت زمان، در ها به رویشان بسته شد و زندگی شان روز به روز معمولی تر شد، آن ها به اجبار تمام دارایی هایشان و حتی تاج مادرشان را نیز فروختند. هنگامی که ویسریس تاج مادرش را فروخت، آخرین شادی نیز از وجود او رخت بست و تنها خشم برایش باقی ماند، در این زمان مردم نیز او را پادشاه گدا صدا می زدند. رابطه ی او با خواهرش غیر معمول بود، مادر او ملکه ریلا، هنگام زایمان دنریس از دنیا رفته بود و به همین دلیل ویسریس هرگز خواهرش را برای مرگ مادرشان نبخشیده بود و از دست او عصبانی بود. او مدام به دنریس هشدار می داد که "اژدها را بیدار نکند" و عصبانیت او را تحریک نکند.

ویسریس مردی جاه طلب بود، همچنین او توهم می دید و نسبت به واقعیات کور بود. او خود را به عنوان پادشاه قانونی وستروس، با عزت و احترام بسیار می دید که ناشی از این بود که او هیچوقت چیزی بیشتر از توهین را نگرفته بود. او از پذیرفتن وضعیت حقیقی خاندان تارگرین پس از شورش رابرت و گرفتن تخت آهنین امتناع میکرد. ویسریس اعتقاد داشت که خاندان هایی از جمله مارتل (House Martell)، تایرل (House Tyrell)، گریجوی (House Greyjoy)، ردواین (House Redwyne) و داری (House Darry) برای او قیام می کنند و به او در فتح بارانداز پادشاه کمک می کنند.

هیچ شکی نبود که ویسریس از دیدن وضع واقعی اش ناامید بود و نمی خواست آن را ببیند، او می گفت که داری ها حتی پس از پانزده سال بعد از شورش رابرت، هنوز پرچم های تارگرینی را برای روز موعود نگه داشته اند و مردم هم درباره روزهای خوش گذشته، زمانی که ایریس هنوز پادشاه بود.

ارجاعات در کتاب

بازی تاج و تخت

تو که نمیخوای اژدها رو بیدار کنی میخوای؟ اثر aprilis420
هری لیود در نقش ویسریس در سریال تلویزیونی

در پنتوس (Pentos)، ویسریس با ایلیریو مپاتیس ملاقات کرد، کسی که از گرفتن تخت آهنین به دست ویسریس سهمی می برد. ویسریس و ایلیریو ترتیب ازدواج دنریس با یک دوتراکی قدرتمند به نام کال دروگو را دادند. کال وعده ی ده هزار مرد برای فتح هفت پادشاهی را به ویسریس داد. هر چند ویسریس خواهان ازدواج دنریس با دروگو بود، اما از نداشتن دنریس بی میل بود و شب قبل از عروسی تلاش کرد تا وارد اتاق دنریس شود و مدعی دوشیزگی او شد. هرچند الیریو انتظار این اتفاق را داشت و از قبل نگهبانانی را به جلوی اتاق دنریس فرستاده بود به همین دلیل این اتفاق رخ نداد و الیریو مطمئن شد که بی پروایی ویسریس نقشه های چندین ساله او را برهم نمی زند.

ویسریس اصرار کرد که با دروگو همسفر شود تا از خوش قول بودن او مطمئن باشد. ایلیریو سعی کرد تا او را با وعده در اختیار داشتن خانه اش از این تصمیم باز دارد ولی ویسریس قبول نکرد. ویسریس باور داشت که دروگو قصد دارد انجام وعده اش را به تاخیر بیندازد و ویسریس نیز مصر بود که حمله را هرچه زود تر آغاز کنند. ویسریس اعتقاد داشت که او دنریس را به کال فروخته است و او قصد پرداخت بهایش را ندارد. سر جورا مورمونت (Jorah Mormont) برای او توضیح داد که دوتراکی ها چیزی را خرید و فروش نمی کنند، بلکه هدیه ای می گیرند و در نهایت هدیه را بر می گردانند. او از گوش دادن به ایلیریو و سر جورا امتناع کرد، سر جورا به او گفت که کال دروگو دنریس را به عنوان یک هدیه می بیند و در مقابل به او یک هدیه ( ارتش ) می دهد اما فقط در زمانی که خود کال تعیین کند. ولی ویسریس برای شنیدن حرف های او بیش از حد احمق و بی تاب بود.

ویسریس تلاش می کند تا به دنریس برای ترغیب کردن دروگو تشر بزند، اما جایگاه قدرتمند دنریس به عنوان یک " کالیسی " باعث شد تا او شروع به مقاومت در مقابل ویسریس کند. بعد از اینکه او تلاش کرد تا دنریس را بزند، او اسب ویسریس را گرفت و او را وادار کرد که پیاده راه را ادامه بدهد. از نظر دوتراکی ها مردی که سوار بر پشت اسب نباشد مرد واقعی نیست، به همین دلیل نام " Khal Rhae Mhar " به معنی پادشاه پیاده را به ویسریس دادند. بعدا کال دروگو به او پیشنهاد کرد که جایی در گاری به او بدهد و ویسریس نیز قبول کرد، او از سر نادانی فکر می کرد که این پیشنهاد کال برای عذر خواهی از او بخاطر کار اشتباهی که دنریس انجام داده بود است. ویسریس نمی دانست که پیاده فتن در بین دوتراکی ها یک توهین بزرگ بشمار می آید و گاری مخصوص فلج ها، خواجه ها، افراد خیلی پیر و یا خیلی جوان است، به همین دلیل دوتراکی ها به او نام " Khal Rhaggot " به معنی شاه گاری را دادند. در واز دوتراک (Vaes Dothrak)، ویسریس مست کرد و به دروگو اصرار کرد که به او تاجش را بدهد. ( در شهر مقدس واز دوتراک ریختن خون یک مرد آزاد ممنوع است ) ویسریس شمشیرش را از غلافش بیرون کشید و فرزند به دنیا نیامده ی دنریس را تهدید کرد. در پاسخ به این کار، دروگو اعلام کرد که به او یک تاج می دهد. دروگو کمربند مدال نشان طلایی خود را ذوب کرد و بر روی سر ویسریس ریخت، به این ترتیب او را تاج گذاری کرد، بدون اینکه حتی یک قطره خون بر زمین بریزد.

نزاع شاهان

پس از مرگ ویسریس، دنریس تلاش می کند تا ویسریس را بدون در نظر گرفتن همه ی ظلم هایش به عنوان یک مرد و برادر خوب به خاطر بسپارد. دنی می دانست که ویسریس یک فرد ترسو، ضعیف و عصبی بود، ولی در هر حال او برادرش بود. اژدهایش کار هایی را که او هرگز نمی توانست انجام دهد انجام می دهد. به همین دلیل دنریس نام اژدهای سفیدش را ویسریون (Viserion) گذاشت.

اگرچه مرگ ویسریس هنوز بر روی دنریس تاثیر دارد و او گاهی اوقات فکر میکند که برادرش باعث این مقام او شده است. در کارث (Qarth)، پس از این که اصیل زادگان از کمک به او امتناع کردن او به یاد برادرش افتاد که مجبور بود به آن ها التماس کند تا چیزی به او بدهند و زنده بماند و سپس او با واکنش های منفی آن ها روبه رو میشد و دنی نمیخواست مانند او باشد.

درسته که تاج روی سرم دارم، اما گدا هستم، باشکوه ترین گدای دنیا شدم، اما به هر حال گدا هستم. از این نفرت داشت، آنقدر که حتما برادرش نفرت داشت. تمام آن سال ها از یک شهر به شهری دیگه یک قدم جلوتر از چاقوکش های غاصب فرار میکرد. به والی ها و پرنس ها و وکلا التماس میکرد، غذامون رو با چاپلوسی میخرید. حتما متوجه بود که چطور مسخره اش میکنن. تعجی نداره که اونقدر تلخ و زود رنج شد. سرانجام دیوانه اش کرد. اگه اجازه بدم، سر من هم همون بلا رو میاره. بخشی از وجودش میخواست که مردمش رو به ویس تولورو برگرداند و شهر مرده را دوباره شکوفا کند، نه، اون اقرار به شکسته. من چیزی دارم که ویسریس نداشت. من اژدها دارم. اژدهاها تفاوت اصلی من هستن.

یورش شمشیرها

در آستاپور (Astapor)، دنریس پس از مشاهده ی برده های آنسیولید (Unsullied) به فکر خریدن آن ها افتاد، آرستان ریش سفید (Arstan Whitebeard) تلاش کرد تا او را از خرید برده ها منصرف کند زیرا این کار جزو روش های وستروسی نبود، او از دنریس خواهش کرد که به جای این کار شمشیر بخرد و در عوض این کار ارتشش را در میر (Myr)، پنتوس (Pentos) و تیروش (Tyrosh) پیدا کند. دنی بیاد آورد که برادرش از گدایی رنج می برد. او می دانست که باید آستاپور را با ارتشش ترک کند، او پاسخ داد:

برادر من به پنتوس، میر، براووس و تقریبا به تمام شهر های آزاد رفت. اشرافزاده ها و بزرگان به او شراب و قول دادند، اما روح او تا دم مرگ گرسنگی کشید. یک مرد نمی تونه در تمام عمرش شام شبش رو با کاسه ی گدایی بدست بیاره و بازم مرد بمونه. من طعم گدایی رو به اندازه کافی در کارث کشیدم. من مثه یه گدا به پنتوس نمیرم.

زمانی که دنریس پیشنهاد خرید هشت هزار آنسیولید و پسران درحال تعلیم را به اربابان خوب (Godd Masters) آستاپور داد، کرازنیس مو نکلوز (Kraznys mo Nakloz) قیمت تاج زیبای او را پرسید، اما دنریس به او گفت که تاج او برای فروش نیست. او بیاد آورد:

هنگامی که ویسریس تاج مادرشان را فروخت، آخرین شادی نیز از وجود او رخت بست.


ضیافتی برای کلاغ ها

رقصی با اژدهایان