لیانا استارک
| در حال ترجمه این موضوع توسط کاربر:نگار در حال ترجمه است. این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند. |
لیانا استارک خواهر جوان تر لرد ادارد استارک و نامزد دوست دوران کودکی ند، رابرت براتیون بود. دزدیده شدن او توسط ریگار تارگرین واقعه ای بود که در نهایت منحر به قیام رابرت و سقوط سلسله تارگرین شد.
لیانا استارک اثر Manulys © | |
| |
القاب | گرگ خاکستری لیا |
---|---|
خاندان | خاندان استارک |
فرهنگ | شمالی |
تولد | در سال 267 پس از ورود اگان |
مرگ | در سال 283 پس از ورود اگان در برج شادی |
کتاب(ها) | بازی تاج و تخت (اشاره شده) نزاع شاهان (اشاره شده) یورش شمشیرها (اشاره شده) رقصی با اژدهایان (اشاره شده) |
ظاهر و شخصیت
- همچنین ببینید: مجموعه تصاویر لیانا استارک
همه کسانی که لیانا را می شناختند، او را زیبا، با موهای تیره، چشمان خاکستری و صورت بلندی که مشخصه استارکهاست، توصیف میکنند.[۱] ند او را، مانند برادرش برندون، «دارنده خون گرگ»، سرسخت، خود رای، شجاع و زودجوش، به یاد میآورد. او در ادامه به مقایسه او با دخترش آریا از هر دو جنبه ی ظاهر و شخصیت، می پردازد و احتمال میدهد اگر پدرشان اجازه میداد او نیز با خودش شمشیر حمل میکرد. گفته میشود که او اسب سوار بسیار با مهارتی بوده است.[۲] لیانا به رزهای آبی زمستانی که در وینترفل می رویید علاقه بسیار زیادی داشت.[۳]
لیانا مانند یک مرد شمالی اسب سواری می کرد. هاروین مهارت اسب دوانی او را با مهارت های آریا مقایسه کرد.[۴] باربری داستین اظهار دارد که برندون و لیانا هر دو عاشق اسب سواری بودند. او آنها را به یک «جفت قنطورس» تشبیه می کند.[۵] روس بولتون (roose Bolton)ادعا می کند لیانا خودش یک «نیمه اسب»، بود، هر چند که او ادعا میکند که پسرش دومریک بولتون میتوانست از او پیشی بگیرد.[۶]
رابرات عمیقا واله و شیدا لیانا بود و بعد از گذشت دههها از مرگ لیانا به یاد و خاطرات او عشق می ورزید، تا جایی که در ازدواجش با سرسی لنیستر دچار مشکلات عدیده شدند.[۷][۸] با اینحال ند، اشاره میکند که رابرت هیچگاه لیانا را به خوبی نشناخت و اظهار میکند که ممکن بود آنها نتوانند به آن خوبی که رابرت تصور میکند با هم کنار بیایند. در حالی که رابرت باور داشت که لیانا مثل سرسی هیچ گاه در معرض دید عموم با او مخالفت نمیکرد، ند میگفت که رابرت فقط زیبایی لیانا را دیده است و هیچ گاه متوجه خیرهسری و قدرت اراده او نشده است.[۹] لیانا تقریبا به طور قابل توجهی کمتر از رابرت نسبت به ازدواجشان هیجان زده بود، تا جایی که به ند گفت که عشق رابرت جلوی وفادار نبودنش را بعد از ازدواجشان نخواهد گرفت.[۱۰]
بنا به گفتههای ادارد استارک، آریا استارک از نظر ظاهر شبیه لیاناست. هم چنین گفته می شود که مارجری تایرل نیز شبیه لیاناست. در بارانداز پادشاه، رنلی براتیون از ادارد خواست پرترهی مینیاتوری مارجری، که به سبک میری نگارگری شده بود، را بررسی کند. او میخواست شباهت گفته شده را تایید کند، اما ادارد ارتباطی بین دو زن ندید.
کوان لنیستر لیانا را با زیبایی وحشیاش به یاد میآورد. اما زیباییش در مقایسه با سرسی لنیستر جوان رنگ میبازد. «هرچند مشعل میسوزاند ولی هیچگاه با خورشید در حال طلوع یکسان نیست.»[۱۱]
سرگذشت
دوران کودکی
برن استارک (bran stark) از طریق درخت قلب وینترفل رویایی میبیند که در آن دختری شبیه به آریاست. دو کودک دیده میشوند که با شاخه درخت، به عنوان شمشیر، با هم دوئل میکنند. دختر بزرگتر و بلند قد تر از پسر است. او پسر را با ضربه زدن به رانش شکست میدهد. پسر تعادلش را از دست میدهد و به داخل برکه میافتد. او شروع به تقلا کردن و فریاد زدن میکند. دختر به او هشدار میدهد که ساکت باشد وگرنه ننه پیر (old nan)صدای او را میشنود و پدرشان را با خبر می کند. بعد او زانو می زد و برادر کوچکترش را از برکه بیرون میکشد. قبل از اینکه برن فرصت کند چیز بیشتری از آن دو کودک ببیند، صحنه به رویایی دیگر تغییر میکند.[۱۲] اشاره شده است که آن دختر لیانا و آن پسر برادر کوچکترش بنجن استارک (benjen stark)هستند.[۱۳]
زمانی که پدرش قول لیانا را به رابرت داد او در وینترفل بود. همان شب او محرمانه نگرانیاش را راجع به رابرت با ادارد در میان گذاشت: "آن مرد هیچگاه به یک تخت وفادار نمی ماند." او دربارهی دختر حرامزادهی رابرت، ظاهرا میا استون(mya stone)، در دره ارن شنیده بود. ادارد تلاش کرد تا او را قانع کند که کاری که رابرت قبل از نامزدی انجام داده ناچیز است و اینکه او عوض خواهد شد. با این حال لیانا قانع نشد.[۱۰]
هارنهال
لیانا در تورنمنت هارن هال حضور داشت. آنجا بود که او دید هاولند رید (howland reed) توسط سه پادوی جوان،که هیچکدام بیشتر از 15 سال نداشتند، مورد اذیت و آزار قرار گرفته است. او غرید «این مردی که بهش لگد می زنید از مردان پدر منه» و به آنها با شمشیر تورنمنت حملهور شد. گردن کلفت ها متفرق شدند و لیانا «گرگ خاکستری» مرد مجروح را به استراحتگاه خود، که احتمالا چادر بود، برد. او زخم های مرد را تمیز کرد و با پارچهی کتان بست. بعد او مهمان را به برادرانش برندون استارک «گرگ وحشی»، ادارد استارک «گرگ آرام» و بنجن استارک «توله گرگ» معرفی کرد.
عصر همان روز لیانا رید را تشویق کرد که در جشنی که قبل از تورنمنت برپا میشود شرکت کند. لیانا اصرار داشت که او اشراف زاده است و به اندازه دیگران حق شرکت در مراسم را دارد. رد کردن درخواست «گرگ دوشیزه» کار آسانی نبود. بنجن لباس مناسبی برای رید پیدا کرد. در هارن هال، رید با استارکها خورد و نوشید . در زمان جشن، شاهزاده ریگار تارگرین، موسیقیدان برجسته، آهنگ زیبا و غمگینی نواخت که باعث شد لیانا اشک بریزد؛ زمانی که بنجن به خاطر گریه کردنش سر به سر او گذاشت، لیانا شراب روی سر او ریخت.
لیانا در طول جشن، سه پادوی قلدر را شناسایی کرد. یکی به شوالیه سهشاخه (خاندان های(house haigh))، یکی به جوجهتیغی (خاندان بلانت(house blount)) و آخرین پسر به شوالیه دو برج (خاندان فری(house frey)) خدمت میکرند. او پادوها را به برادرانش نشان داد. بنجن داوطلب شد تا در صورتی که مرد مرداب خواست که با آنها مسابقه بدهد، که برای او زره بیابد. رید آن شب در چادر ادارد خوابید. در دو روز اول تورنمنت شوالیه سهشاخه، شوالیه جوجهتیغی و شوالیه دو برج هر کدام موفق به کسب جایگاه قهرمانی شوند. اما بعد شوالیه درخت خندان (knight of the laughing tree) با هر سه آنها مسابقه داد و شکست شان داد، و اسب ها و زرههایشان را به دست آورد. وقتی سه شکست خورده تلاش کردند تا اموالشان را پس بگیرند ، شوالیه شروطش را اعلام کرد: «اینکه آنها باید به پادوهاشون شرافتمندی یاد بدهند.» آن سه تن اقدام به تنبیه شدید پادوهای خود کردند.[۱۴] ممشحص نیست که رید، لیانا یا یکی دیگر از استارک ها پشت ماسک شوالیه پنهان شده بود.[۱۵]
شوالیه ناخواسته باعث جلب توجه شد. رابرت براتیون و ریچاد لونموث (Richard lonmouth)مصمم شده بودند تا هویت او را مشخص کنند ، درحالیکه ایریس تارگرین دوم (aerys II targaryen) مطمئن بود که آن مرد دشمن اوست. صیح روز بعد شوالیه ناپدید شده بود. ایریس عصبانی، ریگار را به جستجوی شوالیه ناپدید شده فرستاد. اما فقط زره شوالیه پیدا شد.[۱۴] ریگار در ادامه به پیروزی در تورنومنت دست یافت و با گذشتن از همسرش، تاج ملکه عشق و زیبایی (as queen of love and beauty) را بر سر لیانا و نامزد رابرت براتیون گذاشت و اینگونه حضار را شوکه کرد. بنا خاطرات ادارد استارک، آن روز ریگار توانست برندون استارک (Brandon stark)، یان رویس (yohn Royce)، آرتور دین (Arthur dayne)و باریستان سلمی (barristan selmy)را شکست دهد. رابرت در میان تماشاگران، مشغول شوخی و خنده با جان ارن (jon arryn) و ایان هانتر (eon hunter)بود. سپس ریگار پیروز با اسبش از الیا مارتل (elia martell) گذشت و رز آبی زمستان ملکه عشق و زیبایی را در دامن لیانا گذاشت. در آن لحظه «تمام لبخندها از بین رفت».[۳] سلمی خودش را به خاطر عدم موفقیت در شکست ریگار سرزنش می کند، آن وقت او شانس این را داشت که تاج را بر سر بانویی که عاشقش بود، آشارا دین (ashara dayne)، بگذارد.
ناپدید شدن و عواقب آن
مدتی پس از تورنمنت، لیانا توسط ریگار و با کمک آرتور دین و اوسول ونت دزدیده شد.[۱۶] داستانی که روایت میشود( همانطور که رابرت گفته) آن است که ریگار او را با خود برده و به او تجاوز کرده است.[۱۷] باریستان سلمی قانع شده بود که شاهزاده ریگار بانو لیانا را دوست داشته است، عشقی که هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد.[۱۸] بنا به گفتههای ویسریس تارگرین، ریگار از ازدواجش راضی نبود. اگر ریگار با الیا خوشحال بود، هیچگاه به لیانا نیاز پیدا نمیکرد. او یک بار خواهرش دنریس تارگرین را به خاطر اینکه برای ازدواج با ریگار بسیار دیر به دنیا آمده بود، سرزنش کرد. با یک ازدواج موفق، ریگار نه به الیا و نه به لیانا احتیاج پیدا نمیکرد. دنریس هم پاسخ دادکه با این حساب، این تقصیر ویسریس بود که دختر نبود، چون آنوقت می توانست خواهر مقدر شده برای ریگار باشد. ویسریس با بیرحمی او را به خاطر توهینش کتک زد.[۱۹] سرسی لنیستر، که واله و شیدای ریگار بود، باور داشت که دیوانگی، شاه ایریس را وادار کرد که به پیشنهاد لرد تایوین برای ازدواج دخترش و شاهزاده جواب رد بدهد. سرسی فکر میکند که اگر با ریگار همانطور که خدایان مقدر کرده بودند ازدواج میکرد، او به ملکهاش راضی میشد و هرگز دوبار به دختر گرگ نگاه نمیکرد.[۲۰]
برادر بزرگتر او برندون استارک در راه ریورران بود که خبر ناپدید شدن خواهرش به او رسید، و او نیز مستقیما به بارانداز پادشاه رفت. او با عدهای از همراهانش (اتان گلاور، جفری ملیستر، کایل رویس، البرت ارن) وارد قلعه سرخ شد، خطاب به ریگار فریاد زد «بیا بیرون و بمیر» اما ریگار آنجا نبود. شاه ایریس، برندون و همراهانش را، به اتهام اقدام به قتل و خیانت، دستگیر کرد. ایریس پدرانشان را به دادگاه فراخواند تا برای جرم پسرانشان پاسخگو باشند. وقتی آنها در دادگاه حاضر شدند، ایریس تصمیم گرفت همه شان را، پدر و پسر باهم، بکشد. برندون و پدر لیانا، لرد ریکارد استارک، خواستار محاکمه با مبارزه شدند و شاه درخواستشان را پذیرفت. به لرد استارک اجازه داده شد تا برای نبرد زره بپوشد اما پس از آن او را از الواری روی آتش معلق کردند، ایریس «آتش» را به عنوان قهرمان خود برگزیده بود. او برندون را مجبور کرد تا به آرامی کباب شدن پدرش را ببیند، پسر جوان به دستگاهی وصل شد که وقتی حرکت می کرد ریسمانی دور گردنش محکمتر میشد. برندون در حالی تلاش میکرد به شمشیرش برسد و پدرش را نجات دهد، خود را خفه کرد. آنها در محاکمهای واقعی نمردند. این انگیزهای اولیه برای قیام رابرت بود. بعد از آن ایریس خواستار سر ادارد و رابرت شد. آنها هر دو ملازم جان ارن بودند، لرد ایری که متعهد به حفاظت از آنها بود. ارن با برافراشتن پرچمهایش به نشانهی شورش به ایریس پاسخ داد.[۲۱][۲۲]
در طول جنگ، نامزد لیانا رابرت و برادرش ادارد، به همراه جان ارن، که پدر خوانده شان بود، رهبران مهمی بودند. ریگار بیشتر جنگ را در برج شادی در کنار لیانا گذراند. زمانی که ایریس جرالد های تاور را برای پیدا کردن او فرستاد ریگار برج را به خاطر رفتن به جنگ ترک کرد. ریگار جرالد را به همراه آرتور و اوسول برای حفاظت از لیانا گذاشت. نبرد تعیین کنندهی جنگ در ترایدنت به وقوع پیوست، جایی که رابرت ریگار را در یک نبرد تن به تن شکست داد و شورشیان ارتش سلطنتی را مغلوب کردند.[۷] با توجه به داستان های ویسریس تارگرین، ریگار برای «زنی که دوستش داشت» جنگید و مرد.[۲۳] دنریس به این روایت از داستان اعتقاد دارد.[۲۴] در یکی از رویاهایی که دنریس در خانه نامیرایان میبیند، به نظر می رسد که آخرین لحظات زندگی ریگار را به تصویر میکشد. یاقوت های سرخ مانند قطرههای خون از سینهاش جاری میشوند. سپس زانوهایش در آب غرق میشود. او اسم لیانا را با آخرین نفسش زمزمه میکند.[۲۵][۲۶]
در پی نبرد ترایدنت، بازماندگان ارتش ریگار به سمت بارانداز پادشاه عقب نشینی میکنند. رابرت زخمی شده بود و نمی توانست آنها را تعقیب کند، اما او تعقیب را به ادارد واگذار کرد. ادارد انتظار داشت با دروازههای بستهی شهر ، با ایریس تارگرین دوم و هزاران هزار تارگرین آماده دفاع رو به رو شود. او دقیقا بعد از غارت بارانداز پادشاه توسط نیروهای خاندان لنیستر سر رسید. در بیشتر زمان شورش، لنیسترها با نادیده گرفتن درخواستهای نیرو از هر دو طرفین شورشی و وفادار، بی طرف مانده بودند. سپس تایوین لنیستر و ارتش دوازده هزار نفری او به پایتخت رسیدند. ایریس به خیال اینکه نیروهای کمکی هستند دروازه های شهر را بر روی آنان باز کرد. در عوض آنها آنجا بودند تا شهر را تصاحب کنند و به شورشیان بپیوندند. پایسل موفق شد ایریس را راضی کند که دروازههای شهر را باز کند. پادشاه نیز همین کار را کرد، بدون اینکه بداند خود پایسل نیز به تایوین وفادار است. ایریس هشدارهای واریس را مبنی بر آنکه به پایسل اعتماد نکند، نادیده گرفت.[۱][۲۷]
ایریس دوم نقشه آخر داشت: طرح آتش وحشی، راهی برای سوزاندن پایتخت، برجای گذاشتن خاکستر، استخوان سوخته و گوشت پخته شده برای رابرت. او به روزارت، دست پادشاه دستور داد که نقشه را اجرا کند تا مطمئن شود که نیروهای لنیستر همراه با او به هیزمهای مراسم خاکسپاریش میپیوندند. در همین حین، او به جیمی لنیستر دستور داد تا سر تایوین را از بدنش جدا کرده و برای او بیاورد. جیمی در عوض روزارت را کشت و بعد به ایریس حمله کرد و او را نیز کشت. آنگاه الیس وسترلینگ و رولند کرکهال وارد اتاق تاج و تخت شدند و جیمی را همراه جنازهها یافتند. در آن زمان که گرگور کلگان و آموری لورچ دیوار های دژ میگور را می پیمودند، ادارد استارک نیروهایش را به سمت دروازه های شهر هدایت میکرد. وقتی ادارد به اتاق تاج و تخت رسید جیمی را نشسته روی تخت آهنین یافت.[۲۷][۲۸]
مرگ و خاکسپاری
بعد از این وقایع، ند به جنوب به سرزمین های طوفان رفت تا محاصرهی استورمز اند را بردارد. لردها تایرلو لرد رد واین زانو زدند و به رابرت سوگند وفاداری یاد کردند. او بعد از آن به همراهی شش نفر(مارتین کسل، تئو وول ،اتان گلاور)،مارک ریسول، هاولند رید و ویلم داستین) به سمت برج شادی در کوه های دورن رفت و در آنجا سه عضو وفادار گارد پادشاه -سر آرتور دین، سر اوسول ونت، و سر جرالد های تاور- را در حال حفاظت از آن یافت. تنها ند و پرچمدار او هاولند رید از نبرد رخ داده، جام به در بردند. ند لیانا را در «بستری از خون» در حال مرگ یافت. وقتی ند این جنگ را در خواب می بیند، جزییاتی اضافی وجود دارد. وقتی جنگجویان میجنگند، لیانا جیغ میکشد. بعد از آن رویا به طوفانی از گلبرگهای رز آبی که در سراسر آسمان خونی و خاکستری شده میوزند، تغییر مییابد. مشخص نیست که آیا این جزییات دقیقند یا خیر.[۲۹]
لیانا در اتاقی مرد که بوی «رز و خون» میداد. تب قدرت بدنی او را گرفته بود. صدایش ضعیفتر از زمزمه بود. زمانی که از ند خواست تا به او قول چیزی را بدهد در چشمانش ترس مشهود بود. وقتی برادرش قول داد، ترس از او رخت بر بست. او لبخند زد، انگشتانش را در انگشتان او (ند) چفت کرد. هنوز دست هایشان در دست هم بود که او جانش را از دست داد. گلبرگ های رز از کف دستان سیاه و مردهی او سر خورد. چندی بعد، هاولند رید ادارد را در حالی پیدا کرد که هنوز جسد را نگه داشته بود. هاولند دست مرد زنده را از دست دختر مرده جدا کرد با این حال ادارد به خاطر نمی آورد که بعد از مرگ لیانا چه اتفاقی افتاد.[۷] لیانا مدت کوتاهی پیش از مرگش، قولی از ند گرفت.[۱۰] محتوای قول و علت مرگ او تا به حال نامشخص مانده است. کلمات آخر او جملاتی بود که برادرش را در تمام طول زندگیاش تحت تاثیر قرار داد:
” به من قول بده، ند.[۱۰] “
لیانا در زمان مرگش شانزده سال بیشتر نداشت.[۸] آرامگاه او در سرداب وینترفل، در کنار آرامگاه ریکارد استارک، قرار دارد. در سمت دیگر آرامگاه ریکارد استارک، آرامگاه برندون استارک واقع است. مجسمه لیانا بر روی سنگ آرامگاه او حک شده است. با این حال رابرت معتقد است سنگتراش در نشان دادن زیبایی او موفق نبوده است. ادارد گفته است که لیانا خودش از او خواسته تا او را به وینترفل بازگرداند. او هر وقت که میتوانست به آرامگاه خواهرش گل میبرد چرا که او علاقهی بسیاری به گلها داشت.[۱۰] برن استارک در جایی اشاره میکند که فقط پادشاهان و لردهای وینترفل باید مجسمه های شبیه به خودشان داشته باشند نه اعضای خانوادههای آنان. اما ادارد میخواست به خواهر و برادرش ادای احترام کند. باربری ریسول به تیان می گوید که آرامگاه خالی نیست. ادارد در واقع همه ی استخوانهای لیانا از دورن آورده است.[۵]
نامگذاری به افتخار لیانا
کشتی جنگی لیدی لیانا به افتخار لیانا استارک نامگذاری شده است. پادشاه رابرت این کشتی را به افتخار دوشیزهای که دوست داشت و از دست داد نامگذاری کرد. داووس سی ورث کشتی را زیبا میداند، ظاهرا زیبایی کشتی علت این نامگذاری بوده است.[۳۰][۳۱]
لیانا مورمونت، دختر کوچک تر میگ مورمونت، به افتخار لیانا استارک نامگذاری شده است. استنیس براتیون فکر میکند که این تلاشی واضح برای جلب مرحمت و لطف ادارد استارک بوده است.[۳۲]
ظهور در کابوسها و رویاها
ادارد استارک کابوسی از لیانا و مجسمهاش میبیند. در خواب، ادارد در سرداب وینترفل راه میرود. او صدای زمزمه مجسمهی لیانا را میشوند که زمزمه میکند: «به من قول بده، ند.» او متوجه میشود که مجسمه حلقهی گلی از رزهای آبی دارد در حالی که از چشمهایش خون جاریست. ادارد سریعا با تپش قلب از خواب میپرد.[۳۳]
تیان گریجوی کابوسی از ضیافت شام مردگان در وینترفل میبیند. بسیاری از زنان و مردانی که حضور دارند کسانی هستند که تیان شخصا آنها را میشناسد یا توسط خود او یا به دستور کشته شدهاند. اما او متوجه چهرههایی نیز میشود که هرگز در عمرش ندیده است. در میان آنها لیانا هم هست؛ دختر باریک اندام غمگینی که تاجی از رزهای آبی بر سر دارد و لباس سفید آغشته به خونی به تن دارد. برندون استارک در کنار او ایستاده، پدرشان ریکارد استارک هم در پشت آنان ایستاده است. زمانی که راب استارک و دایرولفش گری ویند ، هر دو زخمی، به جشن میپیوندند، تیان فریادزنان از خواب برمیخیزد.[۳۴]
نقلقولهای لیانا
” ند عزیزم، عشق شیرینه، اما نمیتونه ذات یه مرد رو عوض کنه.[۱۰] “
نقلقولها راجع به لیانا
” زیبا و خودسر، و پیش از موعد مرد.[۲] “
” بانوی من، شما مثه یه مرد شمالی سواری میکنید. عمهتون هم اینطور بودند، لیدی لیانا.[۴] “ —هاروین به آریا استارک
خانواده
منابع و یادداشتها
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ بازی تاج و تخت، فصل 12، ادارد.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ بازی تاج و تخت، فصل 22، آریا.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ بازی تاج و تخت، فصل 58، ادارد.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ یورش شمشیرها، فصل 17، آریا.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ رقصی با اژدهایان، فصل 41، خائن (ریک V).
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 32، ریک.
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ بازی تاج و تخت، فصل 4، ادارد.
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ بازی تاج و تخت، فصل 8، برن.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 30، ادارد.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ ۱۰٫۳ ۱۰٫۴ ۱۰٫۵ بازی تاج و تخت، فصل 35، ادارد.
- ↑ رقصی با اژدهایان، موخره.
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 34، برن.
- ↑ آنسوی دیوار، فصل:تاریخ شخصی:دربارهی نایقینیهای موجود در متن رمانها سخن میگوید: حتی مواردی که به نظر عناصری مستقیم از پیشینهی داستان هستند، پیچیدهتر از آنچه در نگاه نخست به نظر میآیند، هستند. ما از طریق درخت قلب دیدیم که لینا شمشیرزن ماهری بوده است و میتوانسته در یک مبارزهی نمایشی از برادر جوانترش پیشی بگیرد- کسی که در آینده نخستین گشتی نگهبانان شب و سربازی بسیار توانمند است. این موضوع ایدهی آن که لیانا همان شوالیه درخت خندان است، تقویت میکند... و دلیل دیگری را بهوجود میآورد که چرا او و ریگار ملاقات کرده و رابطهای را شکل دادهاند.
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ یورش شمشیرها، فصل 24، برن.
- ↑ آنسوی دیوار، فصل:تاریخ شخصی:دربارهی نایقینیهای موجود در متن رمانها سخن میگوید: حتی مواردی که به نظر عناصری مستقیم از پیشینهی داستان هستند، پیچیدهتر از آنچه در نگاه نخست به نظر میآیند، هستند. ما از طریق درخت قلب دیدیم که لینا شمشیرزن ماهری بوده است و میتوانسته در یک مبارزهی نمایشی از برادر جوانترش پیشی بگیرد- کسی که در آینده نخستین گشتی نگهبانان شب و سربازی بسیار توانمند است. این موضوع ایدهی آن که لیانا همان شوالیه درخت خندان است، تقویت میکند... و دلیل دیگری را بهوجود میآورد که چرا او و ریگار ملاقات کرده و رابطهای را شکل دادهاند.
- ↑ مدخل ریگار تارگرین در دنیای نغمه ای از یخ و آتش
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 66، برن.
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 67، شاه شکن (باریستان III).
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 42، دنریس.
- ↑ ضیافتی برای کلاغ ها، فصل 24، سرسی.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 55، کتلین.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 2، کتلین.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 3، دنریس.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 64، دنریس.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 48، دنریس.
- ↑ مدخل ریگار تارگرین در دنیای نغمه ای از یخ و آتش
- ↑ ۲۷٫۰ ۲۷٫۱ یورش شمشیرها، فصل 37، جیمی.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 11، جیمی.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 39، ادارد.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 41، تیریون.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 58، داوس.
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 3، جان.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 47، ادارد.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 56، تیان.