UnderConstructionOrange.png
در حال ترجمه
این موضوع توسط کاربر:استاد آمون در حال ترجمه است.
این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند.


بازی تاج و تخت اولین کتاب از مجموعه ی رمان فانتزی-حماسی نغمه از یخ و آتش (A Song of Ice and Fire) اثر نویسنده ی آمریکایی، جرج آر. آر. مارتین (George R. R. Martin) است. این کتاب برای اولین بار در 6 اوت 1996 منتشر شد و همچنین در سال 1997 برنده جایزه لوکاس، در سال 1998 نامزد دریافت جایزه نیولا و در سال 1997 نامزد دریافت جایزه جهان فانتزی شد. رمان کوتاه خون اژدها (Blood of Dragon) برگرفته از بخش دنریس تارگرین این کتاب نیز برنده بهترین رمان کوتاه در جایزه هوگو شد. در ژانویه 2011 این رمان توسط نیویورک تایمز به عنوان رمانی پر فروش معرفی شد و در ژوئیه همان سال به رتبه اول این فهرست رسید.

بازی تاج و تخت
AGameOfThrones.jpg
نویسنده جرج ریموند ریچارد مارتین
عنوان اصلی A Game of Thrones
مترجم رویا خادم الرضا (نشر ویدا)
میلاد بابا نزاد (نشر آذرباد)
کشور ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی
ژانر فانتزی
ناشر بانتام بوکس (انگلستان)

ویاگر بوکس (ایالات متحده)
نشر ویدا (ایران)

نشر آذرباد (ایران)
تاریخ نشر 1392 (نشر ویدا)
تاریخ نشر کتاب اصلی 6 آگوست 1996
طراح جلد استیو یول
انواع در دسترس به صورت چاپی ( جلد سخت و کاغذی)
به صورت کتاب صوتی و الکترونیک
تعداد صفحات 694 (جلد سخت در ایالات متحده)

672 (جلد سخت در انگلستان)
835 (جلد کاغذی در ایالات متحده)

804 (جلد کاغذی در انگلستان)
شابک ISBN 0553103547 (جلد سخت در ایالت متحده)
ISBN 0002245841 (جلد سخت در انگلستان)
ISBN 0553573403 (جلد کاغذی در ایالات متحده)
ISBN 000647988X (جلد کاغذی در انگلستان)
9789642912964 ISBN (جلد کاغذی در ایران در نشر ویدا)
کتاب قبلی در مجموعه عنوان کتاب قبلی در مجموعه
کتاب بعدی در مجموعه نزاع شاهان

این رمان از دیدگاه شیوه روایتگری، داستان های مختلفی را روایت می کند که از جمله آن ها خطوط داستانی سرزمین وستروس، دیوار در شمال و خط داستانی تارگرین در شرق می باشد. از داستان این رمان چندین محصول جانبی از جمله کارت بازی، تخته بازی و بازی اجرای نقش ایجاد شده است. همچنین این رمان پایه داستانی فصل اول مجموعه تلویزیونی بازی تاج و تخت، محصول شبکه اچ بی او (HBO) می باشد.


پیش درآمدی بر داستان

بازی تاج و تخت در قاره خیالی وستروس (Westeros) و در سرزمین هفت پادشاهی (Seven Kingdoms) اتفاق می افتد. در وستروس، هر فصل ممکن است سال ها و گاهی اوقات دهه ها به طول انجامد.

پانزده سال پیش از جریانات کتاب، هفت پادشاهی درگیر جنگی داخلی به نام " شورش رابرت " یا " جنگ غاصب " شد. شاهزاده ریگار تارگرین (Rhaegar Targaryen) لیانا استارک (Lyanna Stark) را ربود و این کار او باعث برانگیخته شدن خشم خاندان و نامزد لیانا، رابرت براتیون (Robert Baratheon) (رهبر شورش)، شد. پادشاه دیوانه، ایریس تارگرین دوم (Aerys II Targaryen)، پدر و برادر بزرگتر لیانا را هنگامی که خواهان برگشت او بودند، اعدام کرد. برادر دوم او، ادارد (Eddard)، به دوست دوران کودکی اش رابرت براتیون و جان ارن (Jon Arryn)، کسی که آنان را از کودکی پرورش داده بود، پیوست و آنان علیه سلطنت سلسله تارگرین اعلام جنگ کردند. برای ضمانت وفاداری خاندان تالی (House Tully) و خاندان ارن (House Arryn)، ازدواجی خاندانی بین این دو خاندان (لرد ادارد با کتلین تالی (Catelyn Tully) و جان ارن با لایسا تالی (Lysa Tully)) صورت گرفت. خاندان قدرتمند تایرل (House Tyrell) به حمایتش از پادشاه ادامه داد و خاندان های لنیستر (House Lannister) و مارتل (House Martell) به علت توهین های تارگرین ها به خاندان هایشان بی طرف ماندند. نقطه ی اوج قیام نبرد ترایدنت (Battle of the Trident) بود، جایی که شاهزاده ی تاجدار، ریگار تارگرین، بدست لرد شورشی، رابرت براتیون، کشته شد. در آخر لنیستر ها موافقت کردند که از پادشاه ایریس حمایت کنند، اما هنگام گشوده شدن دروازه ها به طرز وحشیانه ای شهر را غارت کردند. جیمی لنیستر (Jaime Lannister) از گارد پادشاه (Kingsguard) به پادشاه ایریس خیانت کرده و او را می کشد و خاندان لنیستر وفاداری خود را به رابرت براتیون اعلام می کنند. تایرل ها و دیگر خاندان های باقی مانده وفادار به سلطنت، تسلیم شده و رابرت را پادشاه راستین هفت پادشاهی اعلام کردند. متاسفانه، لیانا استارک کمی پس از اینکه برادرش برجی را که او در آن نگاه داشته شده بود را گرفت، ظاهرا بر اثر بیماری درگذشت. رابرت براتیون درعوض با سرسی لنیستر (Cersie Lannister) ازدواج کرد تا بتواند اتحاد خاندان هایشان را محکم کند. با وجود پیروزی رابرت، پسر جوانتر پادشاه ایریس، ویسریس (Viserys) و تنها دختر او، دنریس (Daenerys)، بوسیله ملازمانی وفادار، با سلامتی کامل از دریای باریک عبور کردند. پس از جنگ، خاندان مارتل به دلیل قتل وحشیانه ی خواهر شاهزاده دوران مارتل (Doran Martell)، شاهزاده الیا (Elia) (همسر ریگار)، و فرزندان جوانش در طی یورش به پایتخت به دست شوالیه های خاندان لنیستر، کناره گیری کردند.

شش سال بعد، رابرت براتیون در شورشی دیگر که توسط بیلون گریجوی (Balon Greyjoy) از جزایر آهن رهبری می شد، پیروز شد. دو پسر بزرگ بیلون در این جنگ کشته شده و پسر جوانترش، تیان (Theon)، به عنوان ملازم تحت سرپرستی استارک ها قرار گرفت و به شمال فرستاده شد.

خلاصه داستان

داستان بازی تاج و تخت سه خط داستانی را به طور همزمان روایت می کند.

در هفت پادشاهی

در ابتدای داستان، ادارد استارک لرد وینترفل و محافظ شمال، به نمایندگی از هفت پادشاهی یک سرباز فراری از نگهبانان شب را در حضور پسرانش محکوم و اعدام می کند. در رته بازگشت به وینترفل، پسران ادارد شش توله گرگ شوم را میابند که به نشان از پنج فرزند مشروع و یک فرزند نامشروع او تصمیم به نگهداری از آنان می کنند. گرگ، نشان خانوادگی خاندان استارک ها می باشد. در ادامه با مرگ لرد جان ارن، دست سابق پادشاه، پادشاه رابرت براتیون برای ملاقات با ادارد به وینترفل می آید. به دلیل اعتمادی که پادشاه به عنوان یک دوست و متحد قدیمی به ادارد دارد، از او می خواهد که عنوان دست پادشاه را بپذیرد. ادارد بر خلاف میلش این پیشنهاد را می پذیرد و در همان زمان همسر او ، بانو کتلین استارک، از او می خواهد که در مورد مرگ دست سابق ، جان ارن، تحقیق کند. خواهر کتلین که بیوه ی جان ارن می باشد، در نامه ای مخفیانه به او اطلاع می دهد که شوهرش بر اثر توطئه ای سیاسی و به دست همسر پادشاه، ملکه سرسی لنیستر و خاندان قدرتمند او مسموم و کشته شده است.

پیش از آنکه استارک ها برای رفتن به بارانداز پادشاه به طرف جنوب حرکت کنند، پسر جوان ادارد استارک، برن، شاهد رابطه جنسی ملکه سرسی و برادرش جیمی لنیستر می شود و به همین دلیل جیمی برای حفظ این راز او را بالای برج به پایین پرتاب می کند. برن بر خلاف احتمال همگان زنده می ماند ولی به کما می رود. در زمان بی هوشی او، یک قاتل برای کشتن او تلاش می کند که با تلاش مادرش کتلین و گرگ شومش که قاتل را می کشد، او زنده می ماند. کتلین در میابد که شوهرش در بارانداز پادشاه با خطر روبه رو است. او به صورت ناشناس با کشتی برای هشدار به سوی شوهرش سفر می کند و در این مدت پسر بزرگش راب را به عنوان جانشین و لرد وینترفل جایگزین می کند. کمی پس از رفتن کتلین، برن از کما بیرون می آید، در حالی که فلج شده و هیچ خاطره ای از سقوطش بیاد ندارد. او نام گرگ شومش را سامر می گذارد. او در وینترفل به همراه برادر بزرگش راب و برادر کوچکش ریکان می ماند.


در همین زمان لرد ادارد به همراه دخترانش سانسا و آریا به سمت بارانداز پادشاه در حرکت است. سانسا یازده ساله است و به عنوان نامزد دوازده ساله شاه رابرت، شاهزاده جافری براتیون انتخاب شده است.

در زمان رسیدن کتلین به بارانداز پادشاه، او دیدار مخفیانه ای را با پتایر بیلیش، معروف به انگشت کوچیکه، که از دوستان دوران کودکی کتلین و دلباخته ی او بوده است و اکنون به عنوان ارباب سکه در بارانداز پادشاه زندگی می کند، انجام می دهد. او به کتلین گفت که خنجری را که قاتل سعی داشته با آن برن را بکشد، متعلق به تیریون لنیستر، برادر کوتوله ملکه است. در راه بازگشت کتلین به وینترفل، او با تیریون لنیستر برخورد می کند که از دیوار برمی گردد و سپس تیریون را اسیر می کند. کتلین مسیرش را به سمت ایری، جایی که خواهرش لایسا ارن به عنوان بانوی دره بر آن حکمرانی می کند، تغییر می دهد. لایسا لنیستر ها را به دلیل قتل شوهرشجان مقصر می داند و دستور قتل تیریون را می دهد. اما تیریون درخواست محاکمه از طریق مبارزه را می دهد و آزادی اش را پس از پیروزی مزدور استخدامی او، برون، در دوئل بدست می آورد. به تلافی ربودن تیریون، پدر او لرد تایوین لنیستر به سرزمین های رودخانه اعلام جنگ می کند. پسر او جیمی نیز که به تازگی در پایتخت به ادارد استارک حمله کرده و تعدادی از همراهان او را کشته و خود او را نیز زخمی کرده است، به پدرش می پیوندد.

ادارد همچون جان ارن در میابد که ورثه قانونی سلطنت درواقع فرزندان جیمی لنیستر و خواهرش، ملکه سرسی، می باشند. او این موضوع را با ملکه در میان می گذارد و به او پیش از آنکه حقیقت را به پادشاه رابرت بگوید، شانس فرار می دهد. اما در این بین، شاه رابرت در حین شکار جراحت سختی بر می دارد و ادارد نمی تواند در بستر مرگ پادشاه حقیقت را درباره کودکان همسرش با او در میان بگذارد. زمانی که رابرت در بستر مرگ است، برادر جوان او رنلی به ادارد پیشنهاد می دهد که پیش از آنکه لنیسترها حرکتی بکنند، با استفاده از نیرو های دو خاندان، شبانه ملکه سرسی و فرزندانش را دستگیر و کنترل حکومت را بدست گیرند. اما ادارد این خواسته را رد می کند. رنلی نیز به همراه گارد سلطنتی براتیون پایتخت را ترک می کند. ادارد از پتایر بیلیش می خواهد که توسط نیروهای محافظان شهر ملکه را بازداشت کند، اما بیلیش به ادارد خیانت می کند و در نتیجه ادارد دستگیر می شود، همچنین تمام یارانش کشته شده و دخترش سانسا نیز به دست لنیستر ها می افتد. اما کوچکترین دخترش آریا به کمک معلم شمشیر بازی اش از قصر فرار می کند.

در حالی که ادارد زندانی شده است، جافری، پسر ارشد جیمی و سرسی لنیستر، به عنوان وارث رابرت و پادشاه هفت پادشاهی بر تخت می نشیند. طبق پیمانی بین ادارد استارک و ملکه سرسی لنیستر، ادارد پس از اعتراف به گناهانش باید مانند یک سرباز عادی به نگهبانان شب می پیوست اما پس از آنکه او در سپت بیلور و در برابر مردم به گناهانش اعتراف کرد، جافری بر خلاف درخواست مادرش و اعضای شورای پادشاهی، دستور داد که سر ادارد را قطع کنند و او را در برابر چشمان دخترانش سانسا و آریا سر برید. آ ریا به دست یکی از دوستان پدرش در نگهبانی شب افتاد.

با رسیدن خبر دستگیری لرد ادارد استارک، جنگی داخلی در وستروس در گرفت که با کسته شدن او شدتش بیشتر شد.

در دیوار

در سرزمین پشت دیوار، سه تن از مردان نگهبانان شب از رو به روی اجساد وحشی هایی که در یک قتل عام کشته شده بودند می گذرند. سر ویمار رویس(Ser Waymar Royce) با تعداد زیادی از موجودات یخی افسانه ای، آدرها (Others)، روبه رو می شود. او اول جنگید اما در نهایت کشته شد. مرد دوم، ویل (Will)، توسط جسد رویس خفه شد. سومین مرد، گرد (Gared)، از اتفاقاتی که شاهدش بود بسیار ترسید و به سمت جنوب دیوار فرار کرد. در اولین فصل از کتاب، گرد توسط ادارد استارک گردن زده می شود.

جان اسنو (Jon Snow)، هنگامی که پدرش ادرد استارک عازم بارانداز پادشاه شد، داوطلبانه به نگهبانان شب پیوست و به همراه عمویش بنجن استارک (Benjen Stark)، گشتی ارشد نگهبانان شب، به شمال رفت. در دیوار، جان متوجه شد که نگهبانی با مشکلات بسیاری مواجه است. پادشاه آن سوی دیوار جدیدی در سرزمین های دور شمالی برای جمع کردن وحشی ها در زیر پرچمش برخاسته است. این مرد، منس ریدر (Mance Rayder) است، کسی که پیش از آنکه به وحشی ها بپیوندد، عضوی از برادران شب بوده است. همچنین جان دریافت که تعداد نیروهای نگهبانان شب زیر هزار نفر است و به سختی می توانند تمامی سی صد مایل دیوار را پوشش دهند، و همچنین بیشتر این افراد را متجاوزان، دزد ها و اعدامی هایی تشکیل می دهند که برای فرار از مجازات مرگ به دیوار آمده اند. کمی پس از رسیدن جان به دیوار، عمویش بنجن برای انجام ماموریتی به سرزمین های آن سوی دیوار رفت.

جان و تعداد زیادی از مردان جوانتر توسط آلیسر تورن ( Alliser Thorne)، استاد فنون رزمی، آموزش می بیند. او با سمول تارلی، پسری ترسو اما باهوش از ریچ، دوست می شود. جان در اوج شگفتی در میابد که استاد ایمون (Maester Aemon) یکی از اعضای خاندان تارگرین و عموی بزرگ ایریس تارگرین دوم، پادشاه دیوانه، است.

فرمانده ی نگهبانان شب، جور مورمونت (Jeor Mormont)، توسط جسدی که به طور ناگهانی زنده شده بود مورد حملله قرار می گیرد. جان وایت (Wight) را می سوزاند و با این کار جان مورمونت را نجات می دهد. مورمونت نیوروهای دیوار را به سمت شمال دیوار رهبری می کند تا شاید بتواند نیروهای منس ریدر را امتحان کند. اگرچه خبر مرگ پدر و جنگ برادرش باعث شد جان در وظیفه اش شک کند اما سرانجام در نگهبانی شب باقی ماند

در شرق

در مدت زمانی که دنریس و برادرش در عمارت ایلیریو موپتیس در پنتوس اقامت دارند، ایلیریو ترتیب ازدواج دنی و یک جنگ سالار دوتراکی (Dothraki) قدرتمند به نام کال دروگو (Khal Droga) را می دهد. در عوض، دروگو برای ویسریس ده هزار جنگجو از لشکرش را فراهم می کند تا تخت آهنین را بازپس گیرد.

در مراسم ازدواج، شوالیه ی وستروسی تبعید شده، سر جورا مورمونت (Jorah Mormont) شمشیرش را در خدمت تارگرین ها قرار می دهد. دنی از ایلیریو سه تخم اژدهای سنگ شده، از برادرش سه ندیمه (ایری، ژیکو و دوریا) و از دروگو یک کره مادیان نقره ای باشکوه دریافت می کند.


دروگو دنریس را به شرق و به ویس دوتراک (Vaes Dothrak) می برد و به دوش کالین (Dosh Khaleen) معرفی می کند. زمانی که به آنجا می رسند، دنریس که هم اکنون چهارده ساله است، از دروگو باردار می باشد. او در آیین قلب نریان (Stallion Heart) شرکت می کند و دوش کالین پیش گویی می کند پسرش «نریانی که بر دنیا چیره می شود» خواهد بود، رهبری از دیرباز پیشگویی شده که مقدر است دوتراک ها را در یک کالاسار متحد کرده و دنیا را فتح می کند. دنریس اعلام می کند که فرزندش به افتخار برادر مرحومش ریگار (Rhaegar)، ریگو (Rhaego) نام خواهد گرفت. ویسریس روز به روز برای کمکی که به او قول داده شده بود، بی تاب می شود، و اوضاع زمانی به اوج خود می رسد که او قانون دوتراکی مبنی بر عدم کشیدن تیغ در شهر مقدس را می شکند و دنریس و کودک متولد نشده اش را تهدید می کند. دروگو می گوید که ویسریس تاج طلایی را که مستحقش است، دریافت خواهد کرد و سپس درحالی که دنی با خونسردی نگاه می کند، دیگی از طلای مذاب را بر سرش خالی کرده، او را می کشد و دنریس را آخرین تارگرین می کند.

با مرگ ویسریس، دروگو علارغم تلاش ها دنی برای متقاعد کردن او، اشتیاقش در حمله به وستروس را از دست می دهد. هرچند این روند زمانی تغییر می کند که سر جورا مورمونت مانع قاتلی می شود که قصد مسموم کردن دنریس را داشت و درمی یابد که رابرت براتیون برای سر دنی جایزه تعیین کرده است. دروگوی خشمگین در مقابل کلاسارش قسم می خورد که انتقام این بی حرمتی را با فتح وستروس و نشاندن پسرش بر تخت آهنینی که جد مادریش زمانی بر آن می نشست، بگیرد. کالاسار همچنان به شرق پیش می رود و سرزمین های بیگانه را به قصد فروش برده برای تهیه ی کشتی هایی برای عبور به سمت وستروس، چپاول می کند. در جریان یکی از همین غارت ها در یک شهر لازارین، دنریس از طرز برخورد با شکست خوردگان آشفته شده و نهایتا دستور توقف هر تجاوزی را که می بیند، می دهد و ادعا می کند قربانیان برده های شخصی او هستند و آنها را تحت حمایت خویش قرار می دهد.

دروگو در غارت مجروح شد. یک راهبه ی لازارین به نام میری ماز دور (Mirri Maz Duur)، پیشنهاد درمان او را می دهد و با وجود آنکه خون سواران (Bloodriders) دروگو زن را با نام مغ (Maegi) دشنام می دهند، دنی احساس می کند که می تواند به او اعتماد کند، زیرا میری یکی از زنانی بود که او نجات داده بود. دروگو نصایح راهبه را دنبال نمی کند و زخم چرک کرده و او را آنقدر ضعیف می کند که باعث می شود نتواند سواری کند. جورا برای دنی توضیح می دهد که موقعیت او به عنوان کالیسی تماما وابسته به دروگو است و بدون او، او و پسر متولد نشده اش احتمالا کشته می شوند. دنی مایوس با نادیده گرفتن پیامدهای احتمالی جادوی خون، به میری ماز دور التماس می کند که شوهرش را نجات دهد. در جریان مراسم، دنی به وضع حمل می افتد و سر جورا او را به داخل چادر دروگو می برد، جایی که میری ماز دور در حال احضار ارواح تاریک است. چند روز بعد وقتی دنی بیدار می شود، در می یابد که ریگو سقط شده است و دروگو چیزی جز پوسته ای روان گسیخته نیست.

دنی دروگو را از سر دلسوزی می کشد. او از سوی بیشتر کالاسار که به گروه های جنگی رقیب تقسیم شده اند، طرد می شود.

دنریس به شکلی مصمم به داخل شعله ها قدم می گذارد. جادوی حاصله زندگی را دوباره به تخم ها باز می گرداند و سه اژدها از تخم ها سر باز می کنند، نخستین اژدهایان شناخته شده برای قرن ها. دنریس بدون آسیبی از شعله ها نمایان می شود. کالاسار سابق دروگو که حالا مطمئنا کالاسار او بودند، بیش از آن وقتی که کالاسار دروگو بودند، با حیرت زانو زدند. آگو، جاگو و راکارو با کمال رضایت به عنوان خون سواران او سوگند خوردند، و دنریس نخستین رهبر جنگی زن دوتراکی شد، یک کالیسی به حق.