باریستان سلمی
| در حال ترجمه این موضوع توسط کاربر:استاد آمون در حال ترجمه است. این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند. |
سر باریستان سلمی، ملقب به باریستان دلیر، قهرمانی مشهور و یکی از شوالیه های گارد پادشاه (Kingsguard) است. او در طول مدت خدمتش در گارد پادشاه، به یکی از مشهورترین شوالیه های هفت پادشاهی تبدیل شد.
باریستان سلمی اثر Roman Papsuev | |
| |
القاب | باریستان دلیر آرستان ریش سفید |
---|---|
عنوان | لرد فرمانده ی گارد پادشاه(سابقا) |
خاندان | گارد پادشاه گارد ملکه |
فرهنگ | وستروس |
تولد | در سال 237 پس از ورود اگان |
کتاب(ها) | بازی تاج و تخت(حضور دارد) نزاع شاهان(حضور دارد) |
| |
بازیگر | یان مک الهینی |
سریال | فصل اول | فصل سوم | فصل چهارم |
در سریال بازی تاج و تخت، یان مک الهینی (Ian McElhinney) نقش او را بازی می کند.
شخصیت و ظاهر
- همچنین برای دیدن عکس های بیشتر این جا را ببینید.
سر باریستان، یکی از ماهر ترین شوالیه های هفت پادشاهی است و خیلی ها به او احترام می گذارند.
سلمی، چشمانی آبی و قدی بلند دارد. دنریس با خود فکر می کند که چشم های آبی او بسیار غمگین است. باریستان موها و ریشی بلند و سفید رنگ دارد. دنریس معتقد است که او باوجود سن زیادش، هنوز هم جذاب است. علی رغم سن بالای او، هنوز هم قوی و برازنده است و این ویژگی ها نشان می دهد که او در دوران جوانی اش شوالیه ی ماهری بوده است. در طی زمانی که در گارد پادشاه خدمت می کرده است، او نیز همانند دیگر اعضای گارد، از لباس، زره و سپری تماماً سفید استفاده می کرده است. زمانی که او در گارد پادشاه و در بارانداز بود، صورتش را تمیز و اصلاح شده نگه می داشت، اما زمانی که به جستجوی دنریس رفت، اجازه داد تا ریش های سفیدش بلند شوند.
تاریخ
دوران جوانی
سر باریستان، اولین پسر سر لیونل سلمی (Lyonel Selmy)، شوالیه هاروست هال (Harvest Hall)، است. او در جوانی اش ملازم لرد مانفرد سوان (Manfred Swann) بود. در سن ده سالگی، سر باریستان تحت عنوان یک شوالیه مرموز وارد تورنمنتی در بلک هیون (Blackhaven) شد. زمانی که همه به شوالیه مرموز کوچک می خندیدند و هیچکس حاضر به مبارزه با او نمی شد، شاهزاده دانکن دلش برای او سوخت و با او به مبارزه پرداخت. شاهزاده دانکن کسی است که لقب دلیر را به سر باریستان داده است.
او سمت شوالیه گری اش را در سن شانزده سالگی و پس از آنکه شاهزاده دانکن و سر دانکن بلند (Duncan the Tall) را در مسابقه ای در بارانداز پادشاه شکست داد، از پادشاه اگان پنجم دریافت کرد. باریستان در طول زندگی خود شوالیه برجسته و موفقی در تورنمنت ها بود، او همچنین ارزش خود را در میدان جنگ نیز با کشتن میلیس بلکفایر (Maelys Blackfyre) در یک مبارزه ی تن به تن و پایان دادن به خط مدعیان مذکر بلکفایر، ثابت کرد.
او در سن بیست و سه سالگی وارد گارد پادشاه شد و قسم هایش را قبل از سر جرولد های تاور (Gerold Hightower) و در زمان سلطنت جیهیریس دوم (Jaehaerys II) به زبان آورد. در هنگام پیوستن به گارد پادشاه، او از تمام زمین ها و جایگاهش گذشت و دختری که قرار بود با او ازدواج کند با پسر عمویش ازدواج کرد.
گارد پادشاه
در طول نافرمانی داسکندیل (Defiance of Duskendale) دست پادشاه، لرد تایوین لنیستر، سر باریستان را برای نجات پادشاه ایریس تارگرین دوم از اسارت، فرستاد. باریستان، سر سایمون هولارد (Symon Hollard) را بخاطر گرفتن انتقام مرگ برادر قسم خورده اش، سر گوین گانت (Gwayne Gaunt)، کشت و پادشاه را آزاد کرد. پس از نافرمانی، باریستان برای زنده گذاشتن دانتوس هولارد (Dontos Hollard) خردسال، به پادشاه التماس کرد و ایریس نیز از جان دانتوس گذشت. بعده ها در طی حکومت ایریس، در هنگام جنگ با گروهی قانون شکن به نام انجمن برادری جنگل پادشاه (Kingswood Brotherhood)، باریستان، بانو جین سوان (Jeyne Swann) و سپتای او را نجات داد و در نبردی تن به تن رهبر یاغیان، سر سایمون توین (Simon Toyne) را کشت. در طی تورنمنتی در استورمزاند، او شاهزاده ریگار تارگرین (Rhaegar Targaryen) را در مبارزه ی نهایی شکست داد و قهرمان تورنمنت شد.
مانند دیگر برادران قسم خورده اش در گارد پادشاه، او نیز در تورنمنت هارن هال حضور داشت. او شیثفته ی زیبایی بانو آشارا داین (Ashara Dayne) شده بود، اگرچه نمی توانست این تمایلش را نشان دهد. او برنامه داشت که اگر تورنمنت را ببرد، آشارا تاج ملکه ی عشق و زیبایی (Queen of Love and Beauty) را به آشارا بدهد، اما در دور آخر توسط شاهزاده ریگار تارگرین از روی اسب انداخته شد و شکست خورد. سپس شاهزاده ریگار، لیانا استارک (Lyanna Stark) را ملکه ی عشق و زیبایی خود کرد و با این عمل اولین زنجیر از اتفاقاتی را که منجر به شورش رابرت شد را درست کرد. سلمی با تعجب با خود فکر می کند که تنها اگر او شاهزاده ریگار را در تونمنت شکست می داد، می توانست از بروز جنگ و نابودی خاندان تارگرین جلوگیری کند. او همچنین تصور می کند که اگر تورنمنت را برده بود و آشارا را ملکه ی عشق و زیبایی کرده بود، شاید آشارا به جای "" استارک "" به او توجه می کرد. او فکر می کند که عشق ناگفته و پنهان مانده اش به آشارا، یکی از بزرگترین شکست های او است.
در طی شورش رابرت، پس از شکست لرد جان کانینگتون (Jon Connington) در نبرد زنگ ها (Battle of the Bells)، سر باریستان به همراه سر جونوتور دری (Jonothor Darry)، برای جمع کردن بقایای ارتش کانینگتون فرستاده شد. باریستان در نبرد ترایدنت (Battleof the Trident) به شدت زخمی شد. لرد روس بولتون (Roose Bolton) توصیه کرد که گلوی او را ببرند اما رابرت به جای این کار استادی را برای درمان زخم های او فرستاد.
اگرچه او شجاعانه در جبهه ی تارگرین ها جنگید و در طی شورش برای سرنگونی شورشیان تلاش کرد، اما پس از جنگ، مورد عفو پادشاه جدید قرار گرفت و لرد فرمانده ی گارد پادشاه رابرت شد. حتی قبل از آنکه جیمی لنیستر پادشاهش را بکشد، باریستان اعتقاد داشت که جیمی خیلی برای وارد شدن به گارد پادشاه جوان است و پس از آنکه جیمی ایریس را کشت، مشهور است که او گفته است سر جیمی باید ردای سفیدش را با سیاهش عوض کند و درمورد فرستادن جیمی به دیوار، با ادارد استارک موافق بود.
سلمی نظر خوبی نسبت به خدمت کردن به غاصب نداشت اما با وفاداری به رابرت خدمت کرد. با این حال، اگر باریستان لبخند رابرت را هنگامی که تایوین لنیستر بدن های خونین فرزندان ریگار را جلوی پای او گذاشت، دیده بود، هرگز به خدمت رابرت در نمی آمد و هیچ چیزی بر روی زمین نمی توانست سلمی را از کشتن رابرت باز دارد. باریستان از کشتار کودکان بیزار است، به همین دلیل بعد از نافرمانی داسکندیل و نابودی خاندان هولارد (House Hollard)، از ایریس خواسته بود که به دانتوس هولارد کودک رحم کند.
در طی شورش گریجوی (Greyjoy Rebellion)، باریستان رهبری حمله به ویک قدیم (Old Wyk) را برعهده داشت. باریستان یک جنگجوی نیرومند است که باوجود سن زیادش، هنوز هم قدرت خود را حفظ کرده است. او در سن 57 سالگی نیز توانست با شکست دادن سندور کلگان (Sandor Clegane) در تورنمنتی که به مناسبت دوازدهمین سال نامگذاری شاهزاده جافری برگزار شده بود، قهرمان شود. این تورنمنت درست یک سال قبل از شروع جنگ پنج پادشاه (the War of the Five Kings) اتفاق افتاد.
وقایع اخیر
بازی تاج و تخت
در آغاز مجموعه، سر باریستان وفادارانه به رابرت خدمت می کند. او، رنلی براتیون و سر ایلین پین (Ilyn Payne) به عنوان گارد احترام به پیشواز پادشاه رابرت و دست جدیدش، لرد ادارد استارک، در راه برگشتشان از وینترفل (Winterfell)، می روند. در طول تورنمنت دست (Tourney of the Hand)، او مردانی را که ده یا بیست سال از خودش جوانتر بودند را در دو مسابقه ی اول خود شکست می دهد و در مسابقه ی سوم پس از سه دور شکستن نیزه، به دست سر جیمی لنیستر شکست می خورد. زمانی که سر هیو از ویل (Hugh of the Vale) در این مسابقه توسط سر گرگور کلگان (Gregor Clegane) کشته می شود، سلمی بالای سر جسد شوالیه می ایستد و برای او شب زنده داری می کند زیرا پسرک هیچ خویشاوندی نداشته بود.
زمانی که پادشاه رابرت دستور قتل دنریس تارگرین حامله را صادر کرد، سلمی نیز در شورای کوچک (the small council) حاضر بود. او و ادارد استارک تنها اعضای شورا بودند که به این حرکت اعتراض کردند. او به همراه رابرت به شکار گراز رفت، شکاری که در نهیت منجر به مرگ پادشاه شد.
در یک اقدام بی سابقه و با پیشنهاد واریس (Varys)، سر باریستان به جرم این که سن بالایش باعث شده بود که جان پادشاه رابرت در امان نباشد، از گارد پادشاه اخراج شد. پس از این کار، ردای سفید سر باریستان به "سگ جافری"، سندور کلگان، می رسد و سرسی لنیستر (Cersei Lannister)، برادرش جیمی لنیستر را لرد فرمانده ی جدید گارد پادشاه می کند و به این ترتیب، جیمی دارای جایگاهی در شورای کوچک می شود.
سر باریستان خشمگین از خلع شدنش، شمشیرش را پرت کرده و از اتاق تخت سلطنتی بیرون می رود. پس از رفتن سلمی، پادشاه دستور می دهد که بخاطر تهدید هایی که سر باریستان به زبان آورده بود، او را دستگیر کرده و مورد بازجویی قرار دهند. سلمی وارد برج شمشیر سفید (White Sword Tower) می شود و اخراج شدنش از گارد پادشاه را وارد کتاب سفید (White Book) می کند. پس از خروج ازقلعه سرخ، جینوس اسلینت (Janos Slynt)، به مردانش دستور می دهد که باریستان را دستگیر کنند، اما سلمی، با وجود اینکه شمشیری ندارد، ردا طلایی هایی را که به دنبال او فرستاده شده بودند را می کشد و از قلعه فرار می کند.
سر باریستان می تواند به هاروست هال، جایی که خویشاوندان نزدیکش بدون شک از بازگشت او استقبال می کنند، بازگردد،اما او مایل به تحمیل خشم جافری بر آنان نیست. به جای اینکار، او اسبش را می فروشد و خود را به شکل یک روستایی در می آورد. سپس، او همراه با مردم عادی دیگری که از جنگ فرار می کنند، به شهر بازگشت. او در حالی که صورتش کثیف بود، روی گونه اش ته ریش داشت و هیچ سلاحی به جز یک عصای چوبی نداشت، از طریق دروازه ی خدایان (Gate of the Gods) وارد شهر شد. او با آن لباس های زبر و چکمه های گلی، درست مانند یک پیرمردی که از جنگ فرار کرده است به نظر می رسید. سلمی درمیان پناهندگان، در سپت ها، کوچه ها و مغازه ها خوابید و اجازه داد که ریشش بلند شود و تمام صورت او را بپوشاند و به همین دلیل، هیچکسی در شهر او را نشناخت.
زمانی که لرد ادارد استارک گردن زده شد، او نیز در بین جمعیت حاضر بود. پس از آن، او به سپت اعظم بیلور (Great Sept of Baelor) می رود و برای روح ادارد دعا کرده و از خدایان تشکر می کند که او را تنها از گارد پادشاه اخراج کرده و مانند لرد استارک اعدام نکردند. این وقایع باریستان را مجبور کرد که درباره ی سال های خدمتش در گارد پادشاه رابرت، تجدید نظر کند و خدمت در کنار قاتل پادشاه و دیگر اعضای گارد رابرت را به عنوان یک تجربه ی خیلی بد توصیف می کند. او به این نتیجه می رسد که خدمتش به رابرت غیر قابل توجیه است. باریستان معتقد است که رابرت یک شوالیه قوی اما یک پادشاه ضعیف بوده است و به همین دلیل، او باید به دنبال پادشاه واقعی خود بگردد و تا پای جان به او خدمت کند. این امر باعث می شود که او به آنسوی دریای باریک (Narrow Sea) و به پنتوس (Pento) برود.
لرد تایوین لنیستر اخراج سر باریستان از گارد پادشاه را یک حماقت بزرگ می داند، او معتقد است که اگرچه باریستان پیر بود اما هنوز هم نام " باریستان دلیر " در همه ی هفت پادشاهی اعتبار زیادی دارد و سلمی به هر مردی که خدمت کند، برای او اعتبار می آورد. او نگران است که مبادا سلمی به استنیس براتیون (Stannis Baratheon) یا راب استارک (Robb Stark) پیوسته باشد و این اعتبار و احترام نصیب یکی از آن دو شود. اخراج سلمی از گارد پادشاهی، یکی از دلایلی است که لرد تایوین، پسرش تیریون را به پایتخت می فرستد تا به عنوان دست جدید پادشاه در شورای کوچک باشد و جلوی اقدامات احمقانه ی جافری و مادرش، ملکه سرسی، را بگیرد.
نزاع شاهان
رنلی براتیون خود را پادشاه اعلام می کند و امیدوار است که سر باریستان به او بپیوندد. رنلی حتی یک جای خالی هم برای سر باریستان در گارد رنگین کمان (Rainbow Guard) خود نگه داشته بود تا اگر سر باریستان به خدمت او در آید، جزو یکی از هفت مرد قسم خورده ی او باشد. زمانی که رنلی متوجه می شود که امیدش بیهوده است، ردایی راکه برای سلمی نگه داشته بود را به برین از تارث (Brienne of Tarth) می دهد. او معتقد بود که سر باریستان ممکن است به ریورران (Riverrun) رفته باشد تا از راب استارک به عنوان پادشاه حقیقی اش حمایت کند. با این حال، بانو کتلین استارک (Catelyn Stark) او را از این حقیقت که سر باریستان در کنار راب نیست آگاه می کند. رنلی نتیجه می گیرد که سر باریستان تصمیم گرفته است که به پشتیبانی از برادر او یعنی استنیس بپردازد، به همین دلیل، به شوالیه هایش دستور می دهد که اگر سر باریستان با استنیس به نبرد آمد، او را زنده دستگیر کنند.
درحالی که دنریس تارگرین و سر جورا مورمونت از بندر کارث (Qarth) دیدن می کنند تا شاید بتوانند کشتی ای برای رفتن از کارث پیدا کنند، سر جورا متوجه می شود که آن ها توسط دو مرد، یکی چاق و تیره و دیگری مسن تر با ریش سفید و عصایی در دست، تعقیب می شوند. جورا، دنی را متوقف می کند و با استفاده از یک دیس برنجی بزرگ به او اجازه می دهد که مردان را بدون اینکه متوجه شوند، ببیند. جورا و دنی به عقب بر می گردند تا از دست مردان فرار کنند. تاجری که صاحب دیس برنجی بود تلاش می کند تا هرطور شده آن دیس بزرگ را به دنی بفروشد، در نهایت، دنی تنها بخاطر اینکه از دست مرد تاجر خلاص شوند، به سر جورا دستور می دهد که با قیمتی پایین آن دیس را بخرد. تنها چند لحظه بعد، یک کارثی جعبه ای چوبی و زیبا را جلوی او می گیرد و می گوید که این جعبه هدیه ای برای مادر اژدهایان است. وقتی او در جعبه را باز می کند، می بیند که یک سوسک زیبا و بسیار باارزش درون آن است. در همین لحظه، سوسک با صدای خش خش مانندی باز می شود و مشخص می شود که آن سوسک در واقع یک مانتیکور است. قبل از آنکه مانتیکور بتواند دنی را نیش بزند، مرد ریش سفید با عصای خود به دست دنی زده و جعبه را به کناری پرتاب می کند و با ته عصایش بر روی آن موجود می کوبد. قبل از آنکه محافظان دنی آن دو مرد را بکشند، دنی بین خون سواران (bloodriders) خود و آن دو مرد قرار گرفته و به آنان می گوید که پیرمرد جان او را نجات داده است. قبل از آنکه خون سواران دنی بتوانند مرد افسوس خور (Sorrowful Man) را بگیرند، او ناپدید شد.
دنی از مرد ریش سفید می خواهد که نامش را به او بگوید. مرد بزرگتر که یک خواجه است به دنی می گوید که نامش بلواس نیرومند (Strong Belwas) است و هرگز در چاله های مبارزه شکست نخورده است و به حریفانش اجازه می دهد که قبل از آنکه کشته شوند، به او زخمی بزنند. او در ادامه می گوید که وکیل ایلیریو موپاتیس (Illyrio Mopatis) آن دو را فرستاده است تا به او خدمت کنند زیرا خودش نمی توانسته سفر کند. سپس ریش سفید به دنی می گوید که او، ملازم بلواس است. زمانی که درباره ی سن و سالش از او می پرسند، ریش سفید جواب می دهد که خیلی برای ملازم بودن پیر نیست و اضافه می کند که قبلا سر جورا را در یک تورنمنت دیده است. بلواس به او می گوید که ایلیریو دنی و اژدهایانش را می خواهد. ریش سفید می گوید که این حرف درست است و آنان به کارث آمده اند تا دنی را به پنتوس بازگردانند. او همچنین می گوید که هم اکنون چهار پادشاه در وستروس وجود دارد که هیچکدام بر حق نیستند. بلواس به دنی می گوید که وکیل ایلیریو سه کشتی را برای بازگرداندن او فرستاده است. سپس دنی می گوید که هرسه کشتی باید نام های جدیدی داشته باشند و بعد از آن، نام سه اژدهای معروف جنگ فتح (the War of Conquest) یعنی بالریون (Balerion)، مرکسس (Meraxes) و ویگار (Vaghar) را بر روی آنان می گذارد.
یورش شمشیرها
در طی سفرشان به پنتوس برای پیوستن به وکیل ایلیریو موپاتیس، مسیر حرکتشان را برای خریدن آویژه (Unsullied) به آستاپور (Astapor) تغییر می دهند. در مدت حرکتشان، ریش سفید با دنریس به صحبت درباره ی اژدهایان می پردازد. او به صحبت های سر جورا مطالبی اضافه می کند. ریش سفید به آنان درباره ی قلعه ی گنبدی شکلی که توسط تارگرین ها برای نگهداری اژدهایان ساخته شده بود (اکنون این قلعه یک خرابه است) می گوید و نیز اضافه می کند که اژدهایانی که در آن قلعه رشد کردند هرگز به بزرگی اجدادشان نبودند.
سر جورا اشاره می کند که پیرمرد هرگز درباره ی مکان تولدش چیزی به آن ها نگفته است و این درحالی است که او چیز های زیادی می داند و نباید به او اطمینان کنند. سپس دنی درباره ی پدرش از ریش سفید سوال می پرسد. باتوجه به نظرات او، دنی می تواند بگویید که ریش سفید نظر خاصی درباره ی پدرش ندارد. پس از آن، درباره ی برادرش می پرسد. ریش سفید درباره ی همراهان ریگار می گوید. سر جورا اظهار می دارد که دفعه ی بعدی که دنریس درباره ی ریگار از پیرمرد سوالی بپرسد، ریش سفید ادعا می کند که ملازم ریگار بوده است. سپس دنی در مورد اینکه ریگار حقیقتا یک جنگجوی بی همتا بوده است از او سوال می پرسد. ریش سفید اظهار می کند که ریگار یک جنگجوی قوی و سرسخت بوده است اما تایید نمی کند که او مبارزی بی همتا بوده است، او تنها بیان می کند که هرکسی ممکن است در یک مسابقه به دلایل مختلفی پیروز شود و یا شکست بخورد.
سپس دنی می پرسد که ریگار چه ویژگی هایی داشته است، ریش سفید در جواب او، تعداد زیادی صفت مثبت و ویژگی های خوب را به ریگار نسبت می دهد. سپس می گوید که شاهزاده ریگار به عنوان یک کودک، بیش از حد مطالعه می کرده است، تا آن جا که شوخیهایی دربارهی روحیات او ساخته شده بود. پس از آنکه ریگار، درباره ی موضوعی در یک کتاب چیزی خوانده بود، به فنون جنگی علاقه پیدا کرده و تبدیل به یک شوالیه بزرگ شد. پس از آنکه بلواس نیرومند بر روی عرشه می آید، ریش سفید آن دو را ترک می کند تا بتواند غذای بلواس را آماده کند. پس از رفتن او، سر جورا به دنی درباره ی آن دو مرد هشدار می دهد. دنی به جورا می گوید که بلواس نمی تواند نقشه ی شومی در سر داشته باشد و همچنین دروغی در گفته های ریش سفید نمی بیند. سر جورا اشاره می کند که ریش سفید با گستاخی غیر قابل قبولی که در حد یک ملازم نیست حرف می زند.
ریش سفید نیز به همراه دنی به مکان فروش برده های آویژه می رود. ریش سفید نه موافق خرید برده از آستاپور بود و نه مخالف آن. پس از آنکه برده فروش به آنان گفت که 1000 آویژه ای که جلوی آن ها قرار دارند به مدت یک شبانه روز است که بدون خوردن آب و غذا، به همین صورت در اینجا ایستاده اند و می توانند تا زمانی که بمیرند هم به همین شکل همین جا بایستند، ریش سفید بیان کرد که این کار دیوانگی محض است نه شجاعت. برده دار پاسخ می دهد که این نشانه ی نظم و انضباط است. ریش سفید جواب می دهد که گوسفندان نیز رام و مطیع هستند. برده دار جواب می دهد که آویژه ها بیشتر سگ هستند تا گوسفند. زمانی که برده دار می گوید که آویژه ها هیچ ترسی ندارند، ریش سفید پاسخ می دهد که حتی شجاع ترین مردها نیز از مرگ و نقض عضو شدن می ترسند. سپس برده دار شلاقش را محکم به صورت یک از آویژه ها می کوبد و نوک پستان آویژه ی دیگری را می برد. در طی این کار، هر دو آویژه، هیچ حرکتی نکردند. پس از آنکه دنی دیگر هیچ سوالی برای پرسیدن از برده دار نداشت، نظر ریش سفید را درباره ی دختری که به عنوان مترجم به برده دار خدمت می کرد پرسید و سوال کرد که آیا در وستروس برده ای را به عنوان مترجم نگه می دارند یا نه. ریش سفید جواب داد که در وستروس، هزاران سال است که برده داری عمل بسیار شنیعی به حساب می آید و خریدن این برده ها باعث می شود که بسیاری از مردان خوب از دنریس حمایت نکنند، و همچنین این عمل باعث بدنامی خاندان او می شود. زمانی که دنریس از او می پرسد که چگونه می تواند وستروس را بدون ارتش بگیرد، ریش سفید پاسخ می دهد که نیمی از وستروس بخاطر ریگار از ادعای او حمایت می کنند. هنگامی که دنی درباره ی پدرش سوالات بیشتری می پرسد، ریش سفید ویژگی های خوب کمی برای گفتن به او دارد. او توصیه می کند که دنریس فرستادگانی را به وستروس بفرستد، زیرا در این زمان حتی مخالفان پدرش نیز ممکن است از او حمایت کنند.
در طول بازگشت از محل فروش بردگان، دنی می شنود که ریش سفید می گوید: " آستاپور از آجر و خون ساخته شده است ". زمانی که دنی از او در رابطه با علت اینکه این حرف را زده است می پرسد، او جواب می دهد که این حرفی است که در گذشته از کسی شنیده است. ریش سفید به دنی التماس می کند که به جای خرید برده ها، مزدور اجیر کند. او به استدلال کردنش درباره ی نخریدن آویژه ها ادامه و زمانی که می گوید انسان بهتر است یک گدا باشد تا یک برده دار، دنی با تندی پاسخ او را می دهد.
ریش سفید جزو گروهی است که دنریس تارگرین را تا محل خرید برده ها اسکورت می کنند و زمانی که دنی پیشنهاد خریدن تمام آویژه ها (حتی آن هایی را که هنوز در حال آموزش هستند) را می دهد، در آنجا حاضر است. برده داران موافقت می کنند که تنها 2000 آویژه را در عوض کشتی های دنی و وسایل درون آن ها به او بفروشند اما دنی معتقد است که او به تمام آویژه ها نیاز دارد. به همین دلیل یکی از اژدهایانش را در عوض تمام آویژه ها پیشنهاد می کند. ریش سفید فورا با او مخالفت می کند و می گوید که او تاج و تخت را با اژدها می تواند ببرد نه با تعدادی برده. دنی به او می گوید که نباید دستور او را زیر سوال ببرد و به سر جورا می گوید که او را ببرد. زمانی که دنی آن محل را ترک کرد، ریش سفید بدون هیچ کلمه ای به دنبال او آمد، اما دنی می توانست خشم او را حس کند. دنی او را به خاطر خشمش سرزنش نمی کند. در میدان شهر، دنریس به سمت او بر می گردد و می گوید که او همیشه به مشاوره های ریش سفید گوش می دهد اما او هرگز نباید سخنان دنی را در جلوی غریبه ها زیر سوال ببرد. ریش سفید موافقت می کند و می گوید که دنی فریب خورده است. او اظهار می کند که اگان ثابت کرد که ارزش یک اژدها از یک ارتش بیشتر است. دنی به او پاسخ می دهد که خود او نیز چند چیز را ثابت خواهد کرد.
زمانی که سپاهیان دنی به یونکای (Yunkai) رسیدند، برده های سرباز و گروه های مزدور درحال دفاع از شهر بودند. دنی پیشنهاد اتحاد خود را به گروه های مزدور می فرستد و از افسران آن ها می خواهد که تا روز بعد جوابشان را به او بدهند. دنی به مشاوران خود اعلام کرد که برنامه دارد که در شب به شهر حمله کند و انتظار دارد که در همان زمان، مرغان طوفان (the Stormcrows) مشغول بحث درباره ی پیشنهاد او باشند و پسران دوم (the Second Sons) شرابی را که او برایشان فرستاده است را نوشیده و مست باشند. او همچنین اعلام کرد که آویژه ها از سمت چپ و راست حمله می کنند، در حالی که اسب او بین دوگروه آویژه ها است و از وسط حمله می کند ( سربازان برده در برابر سواره نظام ایستادگی نخواهند کرد). سپس او نظر مشاورانش را می پرسد، و ریش سفید نیز با سر جورا موافق است که دنی به واقع خواهر ریگار است و اضافه می کند که او درست مثل یک ملکه است.
در طی مدتی که دنی منتظر نتیجه ی حاصل از حمله به یونکای است، کسی رابه دنبال ریش سفید می فرستد تا او را نزدش آورد. وقتی که او می رسد، دنی از او می خواهد که درباره ی ریگار به او بگوید. به خصوص دنی از ریش سفید می پرسد که آیا ویسریس راست گفته است که ریگار همه ی تورنمنت ها را برده است یا نه. ریش سفید به او گفت که ریگار بزرگترین تورنمنت تمام دوران را در هارن هال (Harrenhal) برده است. دنی گفت که این تورنمنت، همان تورنمنتی است که ریگار در آن لیانا استارک را به عنوان ملکه ی عشق و زیبایی خود انتخاب کرد و کمی بعد لیانا را، با وجود اینکه با رابرت براتیون نامزد بود، دزدید. ریش سفید نتوانست درباره ی این اقدام ریگار توضیح خاصی دهد. سپس دنریس به او می گوید که ویسریس او را مقصر این عمل ریگار می دانست زیرا معتقد بود که اگر دنی زودتر به دنیا می آمد، ریگار با او ازدواج می کرد و شاید اینقدر از ازدواجش ناخرسند و ناراحت نمی شد و با لیانا استارک فرار نمی کرد. ریش سفید به او پاسخ می دهد که ریگار در غم و اندوه به دنیا آمده بود. سپس به دنی می گوید که چگونه شاهزاده ریگار به تنهایی و با چنگش به سامرهال (Summerhall) می رفت و پس از بازگشتن از آن محل آهنگ های غمگینی را می ساخت. پس از آن دنی می پرسد که رابرت چه نوع آهنگ هایی را دوست می داشت، ریش سفید پاسخ می دهد که رابرت در حالت مستی به آهنگ های پر سر و صدا گوش می داد. در همین هنگام سر جورا با خبر پیروزی با تلفات بسیار کمی می رسد.
زمانی که دنریس تارگرین میرین (Meereen) را محاصره می کند، اوزناک زو پاهل (Oznak zo Pahl) با اسبی سفید و نیزه ای به طول چهارده فوت، از دروازه های میرین بیرون می آید و به محاصره کنندگان می گوید که قهرمانشان را برای مبارزه با او بفرستند. ابتدا خون سواران دنی می خواهند که مبارزه طلبی اوزناک را قبول کنند، اما دنی احساس می کند که نمی تواند آنان را از دست بدهد. دنی معتقد است که نباید به مبارزه طلبی اوزناک توجه بکنند و سر جورا نیز با این حرف موافق است، اما ریش سفید اعتقاد دارد که اوزناک با این کارش در دل مردمش شجاعت بوجود می آورد و در دل سربازان دنی شک می اندازد. سر جورا اشاره می کند که اگر قهرمان آن ها در نبرد با اوزناک شکست بخورد، روحیه ی سربازان دنی به طور خطرناکی آسیب می بیند، ریش سفید پاسخ می دهد که کسی که از نبرد بترسد هیچگاه نمی تواند پیروزی ای بدست آورد. دنی درحالی که نگران مسائل مهمتری است، آن دو را آرام می کند. پس از آنکه اوزناک در مقابل اردوگاه دنی می ش*اشد، ریش سفید به دنی می گوید که این مبارزه طلبی باید پاسخ داده شود. دنی به او می گوید که این اتفاق می افتد و بلواس نیرومند را برای مقابله با اوزناک می فرستد، زیرا بلواس نه فرمانده ی مهمی در لشکر او بود و به دلیل اینکه بلواس یک برده ی آزاد شده بود، کشتنش هیچ افتخاری نصیب اوزناک نمی کرد.
دنی تصمیم می گیرد که تنها با یک نگهبان و تعداد محدودی سوار شامل ریش سفید، به دیدار مردمش برود. او مردمش را لمس می کند و به آنان نیز اجازه می دهد که او را لمس کنند. در حالی که او برای صحبت با زن بارداری توقف کرده بود، یک مرد ژنده پوش با سری تراشیده، به او حمله کرد و او را از اسبش پایین کشید. مرد دنی را با شمشیرش تهدید به مرگ کرد و به او گفت که ابتدا سینه های او را می برد. دنی صدای مرد را شناخت و فهمید که او همان حرامزاده ی تایتان است. مردی آزاد شده تلاش کرد که به دنی کمک کند اما حرامزاده صورت مرد را با شمشیرش برید. ریش سفید با چوب دستیش از اسب خود پایین جهید و به طرف حرامزاده آمد، مرو با دیدن ریش سفید می خندد زیرا فکر نمی کرد که خطری از طرف پیرمرد او را تهدید می کند، با این حال، ریش سفید به راحتی توانست با چوب دستیش حرامزاده را شکست دهد و سپس او را به درون آب پرتاب کرد. ریش سفید بخاطر کمک دیر هنگامش از دنی عذرخواهی کرد زیرا نتوانسته بود حرامزاده را بشناسد و به دنی قول داد که در آینده زودتر به کمکش خواهد آمد.
آن ها به چادر دنی بازگشتند، سپس سر جورا می رسد و دنی از او می پرسد که چرا به او اطلاع نداده بود که حرامزاده ی تایتان فرار کرده است، و همچنین می گوید که ریش سفید حرامزاده را کشته است. سپس دنریس می خواهد که برای قدردانی از ریش سفید، او ر شوالیه کند. سر جورا و ریش سفید هردو همزمان می گویند "نه". هنگامی که سر جورا تحت تاثیر کشتن حرامزاده ی تایتان به دست ریش سفید آن هم تنها با یک چوبدستی، قرار می گیرد، از ملازم پیر می پرسد که او چه کسی است، و ریش سفید پاسخ می دهد که او از سر جورا شوالیه بهتری است.
سپس ریش سفید به دنریس می گوید که او واقعا دروغ نگفته است، اما از گفتن حقیقت خودداری کرده است و تنها می تواند از دنریس طلب بخشش کند. اکنون سر جورا می فهمد که ریش سفید همان باریستان دلیر است. او می گوید که این مرد به خانواده ی دنریس خیانت کرده و به خدمت غاصب در آمده است. زمانی که دنی از باریستان می پرسد که او الان از مردان غاصب است یا مردان دنریس، باریستان پاسخ می دهد که اگر دنی اجازه دهد، از مردان او است. سپس او می گوید که چگونه مورد عفو رابرت قرار گرفت و با شاه کش و دیگران در گارد پادشاه خدمت کرده است و زمانی که جافری او را از گارد پادشاه اخراج کرد و افرادش را برای کشتن او فرستاد، فهمید که باید پادشاه حقیقی اش را پیدا کند. او به دنریس می گوید که مجبور بوده است هویتش را مخفی نگه دارد زیرا از زمان ازدواج دنریس با کال دروگو (Drogo) یک جاسوس در میان همراهان دنریس وجود دارد. سپس دنریس می فهمد که آن جاسوس باید سر جورا باشد و سر جورا نیز این حرف را تایید می کند زیرا به جورا وعده داده شده بود که با این کار می تواند به خانه برگردد و عفو شود. دنریس به آن دو می گوید که برای همیشه از او دور شوند. زمانی که از او می پرسند که به کجا باید بروند، دنریس به آن ها می گوید.
پس از تسخیر میرین، دنریس به بلواس نیرومند فرمان می دهد که سر جورا و سر باریستان را در هرم بزرگ (The Great Pyramid) به نزدش بیاورد. سر باریستان، ریش بلندش را تراشیده بود و 10 سال جوانتر به نظر می رسید، در حالی که سر جورا پیرتر به نظر می آمد. سر جورا شروع به صحبت می کند اما دنریس او را ساکت کرده و می گوید که هروقت زمانش برسد به آن دو اجازه ی صحبت خواهد داد. دنی به آن ها می گوید که امیدوار بوده است هردوی آن ها در جریان حمله به میرین از طریق مجراهای فاضلاب بمیرند. در طی یک حمله ی انحرافی به میرین، بلواس نیرومند، سر جورا و سر باریستان به همراه بیست تن از آویژه ها در مجراهای فاضلاب میرین شنا کردند. بلواس نیرومند آن ها را به سمت نزدیکترین چاله ی مبارزه برد. در آنجا، آن ها نگهبانان را شکست داده و برده ها را آزاد کردند و به همین ترتیب به پیروزی دنی کمک زیادی کردند. سر باریستان صریح حرف می زند، او می گوید که وسریس درست مانند پدرش دیوانه بود و پادشاهی اش باعث لکه دار شدن نام خاندان تارگرین می شد در حالی که ریگار هرگز اینگونه نبوده است. او در ادامه می گوید که هرکاری که دنریس از او بخواهد را انجام می دهد و اگر دنریس او را به خدمت خود در نمی آورد، او همچنان به خدمت کردن به بلواس نیرومند ادامه خواهد داد.
دنی به بن قهوه ای فرمان می دهد که شمشیر سر باریستان را به او بازگرداند اما سر باریستان به او می گوید که از زمانی که شمشیرش را جلوی پای جافری انداخته است، هیچ شمشیر دیگری نداشته است و تنها از دنی شمشیری خواهد گرفت. دنریس نیز شمشیری به او می دهد.
سر جورا در مقابل دنریس جبهه می گیرد. او باعصبانیت به دنی گفت که درباره ی دیگران به او هشدار داده بود. این حرف او تنها عصبانیت دنریس را بیشتر کرد و در جواب جورا گفت که جورا هیچوقت هشداری درباره ی خودش به او نداده بود. جورا گفت که آخرین باری که گزارش دنی را به غاصب داده بود، زمانی بود که آن ها در کارث حضور داشتند. پس از آن، دنریس دریافت که جورا خبر بارداری او را به رابرت داده است. سر باریستان تایید کرد که شورای رابرت گزارش بارداری دنریس را از طرف مورمونت دریافت کرده بود. سپس دنی درباره ی مسموم کننده ای که برای کشتن او و فرزندش فرستاده شد بود می پرسد، جورا اعتراف می کند که از این قضیه باخبر بوده است اما همچنین، او جان دنی را نجات می دهد. در آخر دنی به جورا می گوید که نمی تواند او را ببخشد و مجازاتش می کند. دنریس به جورا می گوید که تا صبح وقت دارد شهر را ترک کند و اگر این کار را انجام ندهد، بلواس نیرومند گردن او را می شکند. سپس بلواس نیرومند، سر جورا را از بیرون می برد.
در تراس، دنریس به سر باریستان می گوید که او را بخشیده است. سلمی به دنی می گوید که می تواند به سوالات او پاسخ دهد. اولین سوال دنریس این بود که آیا پدر او واقعا دیوانه بوده است؟ زیرا ویسریس همیشه به او می گفته است که دیوانگی پدرشان تنها دروغی ساختگی از جانب غاصب است. باریستان به او می گوید که ایریس از ابتدا دیوانه نبود، بلکه گذر زمان و سیر اتفاقات او را به جنونی وحشتناک کشاند. مادر دنریس همیشه تمام تلاشش را برای محافظت از ویسریس در برابر بدترین افراط های ایریس انجام می داد و نمی گذاشت ویسریس بداند که پدرش به چه جنون وحشتناکی مبتلا است. دنی تصمیم می گیرد که دیگر بیشتر از این نمی تواند چیزی بشنود اما سر باریستان به او می گوید که از این به بعد چیزهای بیشتری می تواند به او بگوید.
زمانی که دنریس به مشاورانش اعلام می کند که می خواهد در میرین بماند، سر باریستان نیز در میان مشاورانش حضور دارد. هنگامی که دنریس از گروه می پرسد که او یک اژدها است یا یک هارپی، سر باریستان اعلام می کند که او یک اژدها است. سپس دنریس می پرسد که او چگونه می خواهد به هفت پادشاهی حکومت کند درحالی که نمی تواند از عهده ی اداره ی یک شهر برآید؟ سر باریستان هیچ پاسخی برای این پرسش ندارد. دنریس اعلام می کند که این شهر را ترک نمی کند و در آن می ماند تا مانند یک ملکه حکومت کند.