دنریس تارگرین
| در حال ترجمه این موضوع توسط کاربر:تالیسا در حال ترجمه است. این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند. |
دنریس تارگرین، مشهور به دنریس طوفان زاد یا دنی، آخرین عضو تایید شده ی سلسله ی باستانی تارگرین و یکی از شخصیت های POV اصلی در مجموعه کتاب هاست. در سریال تلویزیونی، امیلیا کلارک نقش دنریس را بازی می کند.[۴]
دنی و اژدهایان - اثر Ros Kvac | |
| |
القاب | دنی دنریس طوفان زاد ناسوخته مادر اژدهایان مادر میسا ملکه ی نقره ای بانوی نقره ای سه فرزند[۱][۲] دختر مرگ[۱][۲] قاتل دروغ ها[۱][۲] عروس آتش[۱][۲] ملکه ی اژدها[۳] |
---|---|
عنوان | ملکه ی آندال ها و روینار و نخستین انسان ها، لرد هفت پادشاهی کالیسی دریای بزرگ علف شکننده ی غل و زنجیرها ملکه ی میرین پرنسس دراگون استون |
خاندان | خاندان تارگرین |
فرهنگ | والریا |
تولد | در سال 284 پس از ورود اگان در دراگون استون |
همسر | کال دروگو اولین هیزدار زو لوراک دومین |
کتاب(ها) | بازی تاج و تخت (POV) نزاع شاهان (POV) یورش شمشیرها (POV) ضیافتی برای کلاغ ها (اشاره شده) رقصی با اژدهایان (POV) |
| |
بازیگر | امیلیا کلارک |
سریال | فصل اول | فصل دوم | فصل سوم |
ظاهر
- همچنین ببینید:این مجموعه از تصاویر
دنریس در اوایل نوجوانی اش همچون زنی جوان است. او قامت کوتاهی دارد و با آن موی بلوند-نقره ای و چشمان بنفش که مشخصه ی خاندان تارگرین است، بسیار زیباست. گفته می شود.[۵] گفته می شود دنی شباهت فیزیکی آشکاری به نیریس تارگرین (Naerys Targaryen) دارد.[۶] در رقصی با اژدهایان شایعه ی زیبایی باورنکردنی دنریس تا دورست ها می رود.
شخصیت
دنی در جوانی دختری ملایم و کمرو با اعتماد به نفس و عزت نفس کم بود. او از زندگی چیزی جز تبعید، وابستگی و ترس دائمی از برادرش ویسریس (Viserys) نمی دانست. او تنها خانواده ای بود که دنی می شناخت، اما معمولا سرپرستی بی رحم، دمدمی مزاج و مستعد خشونت بود.
ازدواج دنی با کال دروگو (Khal Drogo) نقطه ی عطفی برای او بود؛ سازگاری با زندگی دوتراکی در کالاسار (Khalasar) سخت بود، اما به او اجازه داد از برادر بدزبانش استقلال یابد. او از این تجربه در قامت زنی قوی، مطمئن و شجاع بیرون آمد. با این حال، او فراموش نمی کند یک بچه ی قربانی شده بودن چگونه است و تجربیاتش در او ترحمی برجای گذاشته است که برای فاتح آینده غیرمعمول است. او در به ارمغان آوردن عدالت به میان قلمرویش مصمم است و پایان دادن به برده داری (Slavery) را اولویتی ویژه قرار داده است. علی رغم حیطه ی اخلاقی قوی اش، او قادر است با دشمنانش بی رحمانه برخورد کند.
معمولا گفته می شود پادشاهان تارگرین به مردان دیوانه یا حاکمانی باهوش تمایل دارند، و به نظر می رسد دنریس هدیه ی طبیعی رهبری را همچون حقوق انکساری تولدش به ارث برده است. پیروانش عموما از او با احترام و عشق یاد می کنند. او معمولا با برادر مرحومش ریگار (Rhaegar) مقایسه می شود، رهبری کاریزماتیک که به مهارت، عزم راسخ، ذهنی پژوهشگر و احساسی قوی به عدالت معروف بود. ضعف اصلی دنی به عنوان یک حاکم، جوانی و بی تجربگی نسبی اوست؛ هرچند، ذهن تیزی دارد و از اشتباهاتش سریعا درس می گیرد.
اگرچه او به اندازه ی کافی بالغ شده است تا بفهمد که ویسریس ضعیف، ترسو و بی رحم بود، اما دلمشغولی دائمی ویسریس در بازپش گیری تاج، که احساس می کرد حق قانونی او بود، در دنریس باوری مشابه القا کرده است؛ باور به آن که پس گرفتن هفت پادشاهی (Seven Kingdoms) حق و وظیفه ی او به عنوان آخرین تارگرین است و این بزرگترین هدف او در زندگی است. با اینحال، وستروس برای او سرزمینی بیگانه است که هرگز آن را با چشمان خود ندیده است و گاهی از ته دل آرزوی خانه ی در قرمز در براووس را می کند که به نوعی سمبل کودکی از دست رفته اش شده است.
تاریخچه
دنریس تنها دختر و کوچکترین فرزند پادشاه ایریس تارگرین دوم (Aerys II Targaryen) و خواهر-همسرش، ملکه ریلا (Rhaella) است.او به یاد نخستین دنریس (Daenerys) خاندانش و احتمالا توسط مادرش نامگذاری شد.[۷] ریلا، دنریس را در آخرین ماه های قیام باردار شد؛ قیامی که نهایتا به دوران سلطنت خاندانش بر هفت پادشاهی پایان داد. مدت کوتاهی پس از آن، ملکه ریلا به همراه شاهزاده ی جوان، ویسریس به جایگاه آبا و اجدادی خاندان، دراگون استون فرستاده شدند تا از غارت قریب الوقوع بارانداز پادشاه (Sack of King’s Landing) در امان بمانند. دنریس طی یک طوفان عظیم که بر فراز دراگون استون می کوبید، به دنیا آمد؛ طوفانی که آنچه را که از ناوگان تارگرین باقی مانده بود، غرق کرد، به همین دلیل گاهی دنریس را با عنوان «دنریس طوفان زاد» می نامند. مادرش هنگام وضع حمل مرد.
در آن زمان، جنگ تقریبا از دست رفته بود. رابرت براتیون (Robert Baratheon) مدعی تخت آهنین شده بود و ایریس به همراه باقی خاندان سلطنتی کشته شده بود، بنابراین دنریس و برادر بزرگترش ویسریس به عنوان تنها وارثین زنده ی تارگرین شناخته شدند. محافظین دراگون استون تصمیم گرفتند تسلیم شده و آنها را در ازای جانشان به شورشیان تحویل دهند، اما پیش از آنکه آنا بتوانند نقشه را عملی کنند، سر ویلم دری (Willem Darry) و چند محافظ وفادار دیگر کودکان را نجات داده و آنها را به تبعیدی خود خواسته قاچاق کردند. آنها به شهر آزاد براووس (Free City of Braavos) بادبان کشیدند و در سالها در خانه ای با درب قرمز (Red Door) زندگی کردند. سر ویلم دری پیر و مریض احوال بود، اما دنی به یاد می آورد که او همیشه با او مهربانانه رفتار می کرد. پس از مرگ او، خدمتکاران تارگرین های جوان را از خانه بیرون راندند. دنی هنگامی که مجبور به ترک شدند، گریه کرد.[۵]
وفاداران تارگرین که دو کودک را بزرگ کرده بودند، ویسریس را علی رغم شکست و تبعید خانواده اش، حاکم بحق هفت پادشاهی می دانستند، همانگونه که ویسریس این حق را برای خود قائل بود. او وظیفه ی خود می دانست که از غاصبانی که خانواده اش را به قتل رساندند، انتقام بگیرد و حق قانونی اش را که زمانی که کودکی بیش نبود از او دزدیدند، باز پس گیرد. در سال های پس از مرگ سر ویلم، ویسریس با خواهرش در نه شهر آزاد (Free Cities) سرگردان بود و تلاش می کرد تا برای بازپس گیری تخت آهنین حمایتی جلب کند. این باعث شد تا لقب تمسخرآمیز «پادشاه گدا» را کسب کند.
به سبب این تحقیر طولانی مدت، ویسریس تندخو شده و حق پایمال شده اش برای او عقده شد. دنی تنها هدف راحت برای ناکامی او بود و با گذشت زمان او حتی دنی را برای مرگ مادرشان نیز سرزنش می کرد. او عدم کنترل بر خشمش را افتخار تلقی می کرد و آن را مدرکی می دانست که او را وارث راستین پادشاهان تارگرین می کرد؛ او مرتبا به دنی هشدار می داد که با عصبانی کردن او «اژدها را بیدار نکن». او معمولا با دنی از اهمیت حفظ خلوص خون سلطنتیشان از طریق رسم کهن والریایی ازدواج درون خانوادگی سخن می گفت، به همین دلیل دنی فکر می کرد که یک روز با برادرش ازدواج می کند. او به قدر کافی باهوش بود تا بفهمد که بیشتر نقشه های ویسریس برای باز پس گیری هفت پادشاهی غیرواقعی است و از انجا که دنی خود هیچ خاطره ای از وستروس (westeros) نداشت، رویاهای ویسریس برای او معنایی نداشت؛ در عوض او عمیقا می خواست تا به خانه ی در قرمز بازگردد، خانه ای که در ذهن او سمبلی از کودکی از دست رفته اش شده بود.دنی بدون هیچ خانواده ای به جز ویسریس بدزبان و هیچ امیدی برای فرار از دست او، در قامت زن جوان مطیع و وحشت زده ای رشد کرد.
سرانجام ویسریس و دنریس کمکی را که به دنبالش بودند، در شهر آزاد پنتوس (Free City of Pentos) یافتند؛ وکیلی ثروتمند و قدرتمند به نام ایلیریو موپتیس (Illyrio Mopatis) که آنها را به اقامت در عمارتش دعوت کرده و کمکش را برای بازپس گیری تختشان پیشنهاد داده بود.[۵]
حوادث اخیر
بازی تاج و تخت
در مدت زمانی که دنریس و برادرش در عمارت ایلیریو موپتیس در پنتوس اقامت دارند، ایلیریو ترتیب ازدواج دنی و یک جنگ سالار دوتراکی (Dothraki) قدرتمند به نام کال دروگو (Khal Droga) را می دهد. در عوض، دروگو برای ویسریس ده هزار جنگجو از لشکرش را فراهم می کند تا تخت آهنین را بازپس گیرد. نظر دنی پرسیده نمی شود و او متوجه می شود این ازدواج تفاوتی با به بردگی (Slavery) فروخته شدن ندارد. او به برادرش می گوید نمی خواهد با کال دروگو ازدواج کند، اما ویسریس تنها او را تهدید می کند که اگر نتواند کال را راضی کند، «اژدها را بیدار خواهد کرد». دنی با سرخوردگی می بیند که چاره ای جز اجتناب از خشم برادرش ندارد، همانطور که همیشه اینطور بوده است.[۵]
در مراسم ازدواج، شوالیه ی وستروسی تبعید شده، سر جورا مورمونت (Jorah Mormont) شمشیرش را در خدمت تارگرین ها قرار می دهد. دنی از ایلیریو سه تخم اژدهای سنگ شده، از برادرش سه ندیمه (ایری، ژیکو و دوریا) و از دروگو یک کره مادیان نقره ای باشکوه دریافت می کند. او از فرهنگ به ظاهر وحشیانه ی دوتراکی ترسیده است و بخصوص از دامادش وحشت زده است، مردی قدرتند که با او زبان مشترکی ندارد. پس از جشن او از ترس گریه می کند و منتظر است تا به او تجاوز کند، اما دروگو ثابت می کند که به طرز شگفت انگیزی عاشق با ملاحظه ای است. او تنها لغت «نه» را می داند و به آرامی و با ملایمت شروع به لمس او می کند و تنها زمانی با دنی رابطه برقرار می کند که او موافقت کرده و آن را اعلام کند.[۸]
زندگی در کالاسار در ابتدا دشوار است؛ دنی تنهاست و عادت ندارد تمام روز را پشت اسب سپری کند. بااینحال، او مصمم است تا زندی جدیدش را در آغوش بگیرد. به تدریج بدنش قوی تر می شود و او شروع به لذت بردن از حس آزادی می کند که از سبک زندگی چادرنشینی نشات می گیرد. نخستین نقطه ی عطف واقعی زمانی است که ویسریس دچار یکی از آن غضب هایش نسبت به او می شود و دنی، برای نخستین بار در زندگی اش، متقابلا حمله کرده و او را هل می دهد – و با پشتیبانی جاگو مواجه می شود که ویسریس را شلاق می زند و از کالیسی می پرسد او چگونه باید مجازات شود. دنی به تدریج در می یابد که ویسریس نهایتا قلدری رقت انگیز است، و اینکه خودش به آن بی ارزشی که همیشه برادرش ادعا می کرد، نیست. از آن روز به بعد، او بیشتر و بیشتر خود را اثبات می کند.[۹] ترس او از دوتراک ها و برادرش از بین می رود و زنی قوی و با اعتماد به نفس می شود که هیچ شباهتی به آن دخترک کمرو که پنتوس را ترک کرد، ندارد. شجاعت رو به رشد او دروگو را خشنود می سازد و آنها رابطه ی عاشقانه ای را ایجاد می کنند.
دروگو دنریس را به شرق و به ویس دوتراک (Vaes Dothrak) می برد و به دوش کالین (Dosh Khaleen) معرفی می کند. زمانی که به آنجا می رسند، دنریس که هم اکنون چهارده ساله است، از دروگو باردار می باشد.[۹] او در آیین قلب نریان (Stallion Heart) شرکت می کند و دوش کالین پیش گویی می کند پسرش «نریانی که بر دنیا چیره می شود» خواهد بود، رهبری از دیرباز پیشگویی شده که مقدر است دوتراک ها را در یک کالاسار متحد کرده و دنیا را فتح می کند. دنریس اعلام می کند که فرزندش به افتخار برادر مرحومش ریگار (Rhaegar)، ریگو (Rhaego) نام خواهد گرفت. ویسریس روز به روز برای کمکی که به او قول داده شده بود، بی تاب می شود، و اوضاع زمانی به اوج خود می رسد که او قانون دوتراکی مبنی بر عدم کشیدن تیغ در شهر مقدس را می شکند و دنریس و کودک متولد نشده اش را تهدید می کند. دروگو می گوید که ویسریس تاج طلایی را که مستحقش است، دریافت خواهد کرد و سپس درحالی که دنی با خونسردی نگاه می کند، دیگی از طلای مذاب را بر سرش خالی کرده، او را می کشد و دنریس را آخرین تارگرین می کند.[۱۰]
با مرگ ویسریس، دروگو علارغم تلاش ها دنی برای متقاعد کردن او، اشتیاقش در حمله به وستروس را از دست می دهد. هرچند این روند زمانی تغییر می کند که سر جورا مورمونت مانع قاتلی می شود که قصد مسموم کردن دنریس را داشت و درمی یابد که رابرت براتیون برای سر دنی جایزه تعیین کرده است. دروگوی خشمگین در مقابل کلاسارش قسم می خورد که انتقام این بی حرمتی را با فتح وستروس و نشاندن پسرش بر تخت آهنینی که جد مادریش زمانی بر آن می نشست، بگیرد.[۱۱] کالاسار همچنان به شرق پیش می رود و سرزمین های بیگانه را به قصد فروش برده برای تهیه ی کشتی هایی برای عبور به سمت وستروس، چپاول می کند. در جریان یکی از همین غارت ها در یک شهر لازارین، دنریس از طرز برخورد با شکست خوردگان آشفته شده و نهایتا دستور توقف هر تجاوزی را که می بیند، می دهد و ادعا می کند قربانیان برده های شخصی او هستند و آنها را تحت حمایت خویش قرار می دهد. دوتراک ها از اینکه کالیسی حقوق سنتیشان در تجاوز به اسیران را نادیده گرفته، عصبانی شدند، اما دنریس سر حرف خود ماند و باعث شد جورا اظهار کند که دنریس او را به یاد ریگار می اندازد. کال دروگو، از جسارت همسرش مسرور شده و از تصمیم او حمایت می کند.[۱۲]
دروگو در غارت مجروح شد. یک راهبه ی لازارین به نام میری ماز دور (Mirri Maz Duur)، پیشنهاد درمان او را می دهد و با وجود آنکه خون سواران (Bloodriders) دروگو زن را با نام مغ (Maegi) دشنام می دهند، دنی احساس می کند که می تواند به او اعتماد کند، زیرا میری یکی از زنانی بود که او نجات داده بود.[۱۲] دروگو نصایح راهبه را دنبال نمی کند و زخم چرک کرده و او را آنقدر ضعیف می کند که باعث می شود نتواند سواری کند. جورا برای دنی توضیح می دهد که موقعیت او به عنوان کالیسی تماما وابسته به دروگو است و بدون او، او و پسر متولد نشده اش احتمالا کشته می شوند. دنی مایوس با نادیده گرفتن پیامدهای احتمالی جادوی خون، به میری ماز دور التماس می کند که شوهرش را نجات دهد. در جریان مراسم، دنی به وضع حمل می افتد و سر جورا او را به داخل چادر دروگو می برد، جایی که میری ماز دور در حال احضار ارواح تاریک است.[۱۳] چند روز بعد وقتی دنی بیدار می شود، در می یابد که ریگو سقط شده است و دروگو چیزی جز پوسته ای روان گسیخته نیست. میری ماز دور می گوید که این بهای حقیقی جادوی خون بود و اینکه او هیچ احساس دین و تشکری نسبت به دنی ندارد، زیرا دنی او را پس از آنکه بارها مورد تجاوز قرار گرفت و شاهد نابودی جامعه ی خود بود، نجات داده بود.
دنی دروگو را از سر دلسوزی می کشد. او از سوی بیشتر کالاسار که به گروه های جنگی رقیب تقسیم شده اند، طرد می شود.[۱۴] جورا از او می خواهد تا با او به شرق فرار کند، در حالی که مردان کاس دنی پیشنهاد می دهند او را تا ویس دوتراک همراهی کنند تا جایگاهش را به عنوان کالیسی سابق در بین دوش کالین اتخاذ کند. هرچند دنی تصمیم می گیرد که نهایتا کنترل سرنوشت خود را به دست گیرد. او دستور می دهد میری ماز دور را به هیزم مراسم تدفین دروگو ببندند و سه تخم اژدها را در اطراف جسد قرار دهند، سپس به دنبال کنندگان باقی مانده ی دروگو اعلام می کند که او آنهایی را که به بردگی گرفته شده بودند، آزاد می کند و اگر آنها دنبال روی از او را انتخاب کند، همه ی آنها را به سوی شکوه و افتخار هدایت خواهد کرد. او به آگو (Aggo)، جاگو (Jhogo) و راکارو (Rakharo) هدایای سنتی کال به خون سوارانش را پیسنهاد می دهد؛ تنها راکارو هدیه را می پذیرد در حالی که بقیه آن را رد کرده و می گویند که خدمت به یک زن به عنوان خون سوار شرمی برای آنهاست، اما دنریس اعتراض آنها را نادیده می گیرد. سر جورا پیشنهاد او را قبول می کند و دنی او را نخستین عضو گارد ملکه (Queensguard) خود می نامد.
دنریس سپس به شکلی مصمم به داخل شعله ها قدم می گذارد. جادوی حاصله زندگی را دوباره به تخم ها باز می گرداند و سه اژدها از تخم ها سر باز می کنند، نخستین اژدهایان شناخته شده برای قرن ها. دنریس بدون آسیبی از شعله ها نمایان می شود. کالاسار سابق دروگو که حالا مطمئنا کالاسار او بودند، بیش از آن وقتی که کالاسار دروگو بودند، با حیرت زانو زدند. آگو، جاگو و راکارو با کمال رضایت به عنوان خون سواران او سوگند خوردند، و دنریس نخستین رهبر جنگی زن دوتراکی شد، یک کالیسی به حق.[۱۵]
نزاع شاهان
دنریس آن سه اژدها را به افتخار برادران مرحوم و همسر تازه متوفی اش، به ترتیب ویسریون (Viserion)، ریگال (Rhaegal) و دروگون (Drogon) نام گذاری می کند.
او و باقی مانده ی کالاسار دروگو در منطقه ای خالی از سکنه معروف به برهوت سرخ (Red Waste) گرفتار شده اند. آنها جرات رفتن به سمت دریای دوتراکی (Dothraki Sea)، شهرهای خلیج برده داران (Slaver’s Bay) و نه حتی لازار (Lhazar) را ندارند، زیرا گروه برای هر کالاسار دوتراکی که با آنها برخورد کند، طعمه راحتی خواهد بود. در عوض دنی دنبال کردن شهاب سنگ سرخی را برگزید که در پی سر از تخم درآوردن اژدهایان در آسمان ظاهر شده بود؛ با وجود آنکه دوتراک ها شهاب سنگ را طالعی نگران کننده می دیدند، دنی باور داشت که شهاب سنگ به قدرت رسیدن او را خبر می دهد. شهاب سنگ آن ها را به شهری باستانی و متروک هدایت می کند، که دنی آن را ویس تولورو (Vaes Tolorro) می نامد. درحالی که آن ها در آنجا از ویرانی صحرا بهبود می یابند، دنی دیده بان هایی به تمام جهت ها می فرستد.
یکی از دیده بان ها با سه فرستاده بازمی گردد که همگی از شهروندان سرشناس شهر بزرگ کارث (Qarth)هستند: تاجر زارو خوان داکسوس (Xaro Xhoan Daxos)، ساحر پیات پری (Pyat Pree) و یک نقاب دار مرموز اهل آشایی به نام کوایته (Quaithe). دنی و مردمش به همراه کارثی ها به شهرشان بازمی گردند. در آنجا آنها به عنوان مهمانان افتخاری در خانه ی مجلل زارو می ماندند. همان جا دنی از مرگ پادشاه رابرت براتیون و جنگ مدنی در هفت پادشاهی مطلع می شود و تلاش می کند متحدانی از کارث بجوید تا کمکش کنند وستروس را فتح کند، اما به سرعت برایش روشن می شود که تاجرین کارث تنها مشتاق به دست آوردن اژدهایان او هستند.[۱۶][۱۷]
دنریس به سمت پیات پری و ساحرین مشهور کارث تغییر جهت می دهد. او برخلاف نظر دوستان و مشاورینش می پذیرد تا از خانه ی نامیرایان (House of Undying) دیدن کند و بینشی از استادان سحر، نامیرایان (Undying Ones) را بجوید.[۱۸] با وجود آنکه جورا و خون سوارانش التماس می کنند تا او را همراهی کنند، او اصرار دارد تنها وارد شود. دنی پس از دریافت دستورات از پیات پری، عصاره ی عصرگاهی (Shade of Evening) را می نوشد و وارد ساختمان می شود. در داخل دنی تعدادی رویا می بیند که از قرار معلوم از حوادث گذشته، حال و آینده ی وستروس حکایت دارند. هنگامی که نهایتا به تالار نامیرایان می رسد، نجواهایی می شنود که او را «مادر اژدهایان» خطاب کرده و پیشگویی می کند که او سه آتش خواهد افروخت، بر سه مرکب سوار خواهد شد و با سه خیانت مواجه خواهد شد. نامیرایان تعداد زیادی رویا به او نشان می دهند و سپس به او حمله می کنند، اما او با کمک دروگون خانه ی نامیرایان را نابود می کند.[۱]
پس از آن، مردم کارث بر علیه دنریس می شوند؛ در حالی که زارو می خواهد دنی و مردمش عمارت او را ترک کنند، شایعه می شود که ساحران علیه جان دنی توطئه می کنند. او درحالی که جایی برای رفتن ندارد، نهایتا پیشنهاد فرستاده ی سوم، کوایته را مد نظر قرار می دهد، که به او گفت برای فتح غرب باید به شرق برود.[۱] دنی با جورا از اسکله ها بازدید می کند تا سفری دریایی به خارج از کارث بجوید. آنجا او متوجه دو غریبه می شود که او را دنبال می کنند. بنابراین او که حواسش پرت شده است، وقتی یک افسوس خور (Sorrowful Man) تلاش می کند تا او را با یک مانتیکور (Manticore) مسموم کند، بدون محافظ مانده است، اما یکی از آن غریبه ها مداخله کرده و مانتیکور را درست به موقع با عصایش می زند. دو مرد خود را معرفی می کنند: بلواس نیرومند (Strong Belwas)، یک خواجه و مبارز پیشین چاله ها، و آرستان ریش سفید (Arstan Whitebeard)، یک مرد وستروسی مسن تر که به عنوان ملازم بلواس خدمت می کند. آن ها ادعا می کنند نمایندگان فرستاده شده از سوی وکیل ایلیریو (Magister Illyrio) هستند که با سه کشتی مامورند تا دنریس و گروهش را به پنتوس (Pentos) بازگردانند. دنی آن دو را به خدمتش می پذیرد و ادعای مالکیت آن سه کشتی و محموله شان را می کند. او کشتی ها را به افتخار سه اژدهایی که جدش اگان فاتح (Aegon the Conqueror) و دو خواهر-همسرش را به وستروس آوردند، ویگار (Vhagar)، مراکسس (Meraxes) و بالریون (Balerion) می نامد. به این ترتیب دنی و همراهانش به سمت پنتوس بادبان می کشند.[۲]
یورش شمشیرها
چند روز پس از آغاز سفر، سر جورا دنریس را متقاعد می کند به آستاپور (Astapor)، یکی از شهرهای بزرگ برده در خلیج برده داران، برود تا سربازان آنسالید (Unsullied) خریداری کند به این ترتیب او می تواند با یک ارتش پشت سرش به نزد ایلیریو بازگردد. او همچنین دنریس را می بوسد و عشق خود به او را ابراز می کند.[۱۹] دنریس که پس از مرگ دروگو تنها شده بود، برای لحظه ای ندیمه اش ایری (Irri) را به عنوان معشوقه ی خود می گیرد.[۲۰]
با آنکه یکبار در آستاپور، دنریس درباره ی استفاده از بردگان به شک می افتد، اما موافقت می کند تا در ازای اژدهایش دروگون، ارتشی از تمامی آنسالیدهای شهر خریداری کند. به دنریس یک برده به نام میساندی (Missandei) نیز به عنوان هدیه از طرف اربابان ارجمند (Good Masters) داده می شود. او می پذیرد اما سپس میساندی را آزاد می کند. دنی به میساندی می گوید هر وقت که بخواهد می تواند خدمت به دنی را ترک کند، اما میساندی نزدیک و وفادار به دنی باقی می ماند.
دنریس پس از در کنترل گرفتن آنسالیدها، با شکستن معامله، به اربابان خیانت کرده، دروگون را فرا می خواند و به او دستور می دهد تا از آتش خود علیه رهبران آستاپوری استفاده کند. سپس از آنسالیدها برای فتح شهر استفاده می کند. پس از مبارزه، او تمامی بردگان آستاپور از جمله آنسالیدهای خود را آزاد می کند، بردگانی که به او نام شکننده ی غل و زنجیرها را می دهند. آنسالیدها و بسیاری از مردمان تازه آزاد شده تصمیم می گیرند دنریس را در نبردهای آینده اش دنبال کنند. او پس از تشکیل یک شورا برای حکمرانی بر آستاپور، عازم شهر بردگان بعدی یعنی یونکای (Yunkai) می شود.[۲۱]
ضیافتی برای کلاغ ها
رقصی با اژدهایان
نقل قول های دنریس
نقل قول ها درباره ی دنریس
خانواده
منابع و یادداشت ها
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ نزاع شاهان، فصل 48، دنریس.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ نزاع شاهان، فصل 63، دنریس.
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 25، بادزده (کوئنتین II).
- ↑ صفحه ی بازیگران و عوامل HBO
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ بازی تاج و تخت، فصل 3، دنریس.
- ↑ نیریس تارگرین.(9 مارس،2006) و چنین گفت مارتین
- ↑ و چنین گفت مارتین 28 فوریه، 2002، سوالات بسیار.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 11، دنریس.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ بازی تاج و تخت، فصل 23، دنریس.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 46، دنریس.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 54، دنریس.
- ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ بازی تاج و تخت، فصل 61، دنریس.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 64، دنریس.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 68، دنریس.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 72، دنریس.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 12، دنریس.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 27، دنریس.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 40، دنریس.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 8، دنریس.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 23، دنریس.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 27، دنریس.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 42، دنریس.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 57، دنریس.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 71، دنریس.
- ↑ ضیافتی برای کلاغ ها، مقدمه.