ویسریس تارگرین: تفاوت میان نسخهها
استاد آمون (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۴۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{اطلاعات اشخاص | {{اطلاعات اشخاص | ||
| نام_شخصیت= [[پرونده:House Targaryen crest.PNG|راست|50px]] '''ویسریس تارگرین''' [[پرونده:House Targaryen crest.PNG|چپ|50px]] | | نام_شخصیت= [[پرونده:House Targaryen crest.PNG|راست|50px]] '''ویسریس تارگرین''' [[پرونده:House Targaryen crest.PNG|چپ|50px]] | ||
خط ۱۶: | خط ۱۴: | ||
[[en:Viserys Targaryen]] | [[en:Viserys Targaryen]] | ||
'''ویسریس تارگرین''' که او را پادشاه گدا نیز صدا می کردند، پس از مرگ برادرش [[ریگار تارگرین|ریگار]] (Rhaegar) در طی [[شورش رابرت]]، وارث پدرش [[ایریس تارگرین دوم|ایریس دوم]] (Aerys II) شد. هرچند او پس از جنگ تبعید شد تا نتواند مجدداً کنترل تخت آهنین را بدست آورد. او خود را ویسریس تارگرین، سومین از نام او، پادشاه آندال ها، روینار ها و اولین مردان، لرد هفت پادشاهی و محافظ سلطنت می خواند. | |||
== ظاهر == | |||
ویسریس موه های طلایی-نقره ای و [[چشمان بنفش]] تارگرین ها با چهره ای سخت و بدقیافه داشت.{{رف|بتت|3}} | |||
== تاریخ == | |||
[[پرونده:Edriss young Dany&Viserys.jpg|بندانگشتی|راست|250px|ویسریس و دنریس در جایی در ایسوس. از ترس شوالیه های [[رابرت براتیون|غاصب]] با احتیاط قدم بر میدارد - اثر Jacqui Davis ©]] | |||
در زمان شورش رابرت، ویسریس یک پسر جوان بود. هنگامی که برادرش ریگار در [[نبرد تریدنت]] کشته شد، ویسریس به همراه مادر باردارش [[ریلا تارگرین|ریلا]] (Rhaella) به [[دراگون استون]] (Dragonstone) رفت. پس از مرگ مادرش ریلا و پایان جنگ، ویسریس به همراه خواهرش [[دنریس تارگرین|دنریس]] توسط شوالیه وفادار به سلطنت، سر [[ویلم داری]] (Willem Darry)، به صورت قاچاقی به [[براووس]] رفتند. در آن جا تا زمان مرگ سر ویلم در محافظت او زندگی کردند. | |||
پس از مرگ سر ویلم خدمتکاران او آن ها را بیرون کردند و آن ها به اجبار در [[شهر های آزاد]] سرگردان شدند. اوایل شهروندان قدرتمند شهر ها از آخرین بازماندگان [[خاندان تارگرین]] در خانه ها و سر میز هایشان پذیرایی میکردند، اما با گذشت زمان، در ها به رویشان بسته شد و زندگی شان روز به روز معمولی تر شد، آن ها به اجبار تمام دارایی هایشان و حتی تاج مادرشان را نیز فروختند. هنگامی که ویسریس تاج مادرش را فروخت، آخرین شادی نیز از وجود او رخت بست و تنها خشم برایش باقی ماند، در این زمان مردم نیز او را پادشاه گدا صدا می زدند. رابطه ی او با خواهرش غیر معمول بود، مادر او ملکه ریلا، هنگام زایمان دنریس از دنیا رفته بود و به همین دلیل ویسریس هرگز خواهرش را برای مرگ مادرشان نبخشیده بود و از دست او عصبانی بود. او مدام به دنریس هشدار می داد که "اژدها را بیدار نکند" و عصبانیت او را تحریک نکند. | |||
ویسریس مردی جاه طلب بود، همچنین او توهم می دید و نسبت به واقعیات کور بود. او خود را به عنوان پادشاه قانونی وستروس، با عزت و احترام بسیار می دید که ناشی از این بود که او هیچوقت چیزی بیشتر از توهین را نگرفته بود. او از پذیرفتن وضعیت حقیقی خاندان تارگرین پس از شورش رابرت و گرفتن [[تخت آهنین]] امتناع میکرد. ویسریس اعتقاد داشت که خاندان هایی از جمله [[خاندان مارتل|مارتل]] (House Martell)، [[خاندان تایرل|تایرل]] (House Tyrell)، [[خاندان گریجوی|گریجوی]] (House Greyjoy)، [[خاندان ردواین|ردواین]] (House Redwyne) و [[خاندان داری|داری]] (House Darry) برای او قیام می کنند و به او در فتح [[بارانداز پادشاه]] کمک می کنند. | |||
هیچ شکی نبود که ویسریس از دیدن وضع واقعی اش ناامید بود و نمی خواست آن را ببیند، او می گفت که داری ها حتی پس از پانزده سال بعد از شورش رابرت، هنوز پرچم های تارگرینی را برای روز موعود نگه داشته اند و مردم هم درباره روزهای خوش گذشته، زمانی که ایریس هنوز پادشاه بود. | |||
== ارجاعات در کتاب == | |||
=== بازی تاج و تخت === | |||
[[پرونده:Mad_king_s_children_by_denkata.jpg|بندانگشتی|چپ|300px|فرزندان [[ایریس تارگرین دوم|پادشاه دیوانه]]]] | |||
[[پرونده:Aprilis_targaryen.jpg|بندانگشتی|چپ|350px|تو که نمیخوای اژدها رو بیدار کنی میخوای؟ اثر aprilis420]] | |||
[[پرونده:Viserys_Targaryen_tv_serise.png|بندانگشتی|چپ|250px|هری لیود در نقش ویسریس در سریال تلویزیونی]] | |||
در [[پنتوس]] (Pentos)، ویسریس با [[ایلیریو موپاتیس]] ملاقات کرد، کسی که از گرفتن تخت آهنین به دست ویسریس سهمی می برد. ویسریس و ایلیریو ترتیب ازدواج دنریس با یک [[دوتراکی]] قدرتمند به نام [[کال دروگو]] را دادند. کال وعده ی ده هزار مرد برای فتح [[هفت پادشاهی]] را به ویسریس داد. هر چند ویسریس خواهان ازدواج دنریس با دروگو بود، اما از نداشتن دنریس بی میل بود و شب قبل از عروسی تلاش کرد تا وارد اتاق دنریس شود و مدعی دوشیزگی او شد. هرچند ایلیریو انتظار این اتفاق را داشت و از قبل نگهبانانی را به جلوی اتاق دنریس فرستاده بود به همین دلیل این اتفاق رخ نداد و ایلیریو مطمئن شد که بی پروایی ویسریس نقشه های چندین ساله او را برهم نمی زند. | |||
ویسریس اصرار کرد که با دروگو همسفر شود تا از خوش قول بودن او مطمئن باشد. ایلیریو سعی کرد تا او را با وعده در اختیار داشتن خانه اش از این تصمیم باز دارد ولی ویسریس قبول نکرد. ویسریس باور داشت که دروگو قصد دارد انجام وعده اش را به تاخیر بیندازد و ویسریس نیز اصرار داشت که حمله را هرچه زود تر آغاز کنند. ویسریس اعتقاد داشت که او دنریس را به کال فروخته است و او قصد پرداخت بهایش را ندارد. سر [[جورا مورمونت]] (Jorah Mormont) برای او توضیح داد که دوتراکی ها چیزی را خرید و فروش نمی کنند، بلکه هدیه ای می گیرند و در نهایت هدیه را بر می گردانند. او از گوش دادن به ایلیریو و سر جورا امتناع کرد، سر جورا به او گفت که کال دروگو دنریس را به عنوان یک هدیه می بیند و در مقابل به او یک هدیه ( ارتش ) می دهد اما فقط در زمانی که خود کال تعیین کند. ولی ویسریس برای شنیدن حرف های او بیش از حد احمق و بی تاب بود. | |||
ویسریس تلاش می کند تا به دنریس برای ترغیب کردن دروگو تشر بزند، اما جایگاه قدرتمند دنریس به عنوان یک " کالیسی " باعث شد تا او شروع به مقاومت در مقابل ویسریس کند. بعد از اینکه او تلاش کرد تا دنریس را بزند، او اسب ویسریس را گرفت و او را وادار کرد که پیاده راه را ادامه بدهد. از نظر دوتراکی ها مردی که سوار بر پشت اسب نباشد مرد واقعی نیست، به همین دلیل نام " Khal Rhae Mhar " به معنی پادشاه پیاده را به ویسریس دادند. بعدا کال دروگو به او پیشنهاد کرد که جایی در گاری به او بدهد و ویسریس نیز قبول کرد، او از سر نادانی فکر می کرد که این پیشنهاد کال برای عذر خواهی از او بخاطر کار اشتباهی که دنریس انجام داده بود است. ویسریس نمی دانست که پیاده فتن در بین دوتراکی ها یک توهین بزرگ بشمار می آید و گاری مخصوص فلج ها، [[خواجه ها]]، افراد خیلی پیر و یا خیلی جوان است، به همین دلیل دوتراکی ها به او نام " Khal Rhaggot " به معنی شاه گاری را دادند. در [[واز دوتراک]] (Vaes Dothrak)، ویسریس مست کرد و به دروگو اصرار کرد که به او تاجش را بدهد. ( در شهر مقدس واز دوتراک ریختن خون یک مرد آزاد ممنوع است ) ویسریس شمشیرش را از غلافش بیرون کشید و فرزند به دنیا نیامده ی دنریس را تهدید کرد. در پاسخ به این کار، دروگو اعلام کرد که به او یک تاج می دهد. دروگو کمربند مدال نشان طلایی خود را ذوب کرد و بر روی سر ویسریس ریخت، به این ترتیب او را تاج گذاری کرد، بدون اینکه حتی یک قطره خون بر زمین بریزد. | |||
=== نزاع شاهان === | |||
پس از مرگ ویسریس، دنریس تلاش می کند تا ویسریس را بدون در نظر گرفتن همه ی ظلم هایش به عنوان یک مرد و برادر خوب به خاطر بسپارد. دنی می دانست که ویسریس یک فرد ترسو، ضعیف و عصبی بود، ولی در هر حال او برادرش بود. اژدهایش کار هایی را که او هرگز نمی توانست انجام دهد انجام می دهد. به همین دلیل دنریس نام اژدهای سفیدش را [[ویسریون]] (Viserion) گذاشت. | |||
اگرچه مرگ ویسریس هنوز بر روی دنریس تاثیر دارد و او گاهی اوقات فکر میکند که برادرش باعث این مقام او شده است. در کارث (Qarth)، پس از این که [[اصیل زادگان]] از کمک به او امتناع کردن او به یاد برادرش افتاد که مجبور بود به آن ها التماس کند تا چیزی به او بدهند و زنده بماند و سپس او با واکنش های منفی آن ها روبه رو میشد و دنی نمیخواست مانند او باشد. | |||
{{نقل قول|درسته که تاج روی سرم دارم، اما گدا هستم، باشکوه ترین گدای دنیا شدم، اما به هر حال گدا هستم. از این نفرت داشت، آنقدر که حتما برادرش نفرت داشت. تمام آن سال ها از یک شهر به شهری دیگه یک قدم جلوتر از چاقوکش های [[رابرت براتیون|غاصب]] فرار میکرد. به والی ها و پرنس ها و وکلا التماس میکرد، غذامون رو با چاپلوسی میخرید. حتما متوجه بود که چطور مسخره اش میکنن. تعجی نداره که اونقدر تلخ و زود رنج شد. سرانجام دیوانه اش کرد. اگه اجازه بدم، سر من هم همون بلا رو میاره. بخشی از وجودش میخواست که مردمش رو به [[ویس تولورو]] برگرداند و شهر مرده را دوباره شکوفا کند، نه، اون اقرار به شکسته. من چیزی دارم که ویسریس نداشت. من اژدها دارم. اژدهاها تفاوت اصلی من هستن.{{رف|نش|40}}}} | |||
=== یورش شمشیرها === | |||
در [[آستاپور]] (Astapor)، دنریس پس از مشاهده ی برده های [[آنسالید]] (Unsullied) به فکر خریدن آن ها افتاد، [[باریستان سلمی|آرستان ریش سفید]] (Arstan Whitebeard) تلاش کرد تا او را از خرید برده ها منصرف کند زیرا این کار جزو روش های [[وستروس|وستروسی]] نبود، او از دنریس خواهش کرد که به جای این کار [[سربازان مزدور|شمشیر]] بخرد و در عوض این کار ارتشش را در میر (Myr)، پنتوس (Pentos) و تیروش (Tyrosh) پیدا کند. دنی بیاد آورد که برادرش از گدایی رنج می برد. او می دانست که باید آستاپور را با ارتشش ترک کند، او پاسخ داد: | |||
{{نقل قول|برادر من به پنتوس، میر، [[براووس]] و تقریبا به تمام [[شهر های آزاد]] رفت. اشرافزاده ها و بزرگان به او شراب و قول دادند، اما روح او تا دم مرگ گرسنگی کشید. یک مرد نمی تونه در تمام عمرش شام شبش رو با کاسه ی گدایی بدست بیاره و بازم مرد بمونه. من طعم گدایی رو به اندازه کافی در کارث کشیدم. من مثه یه گدا به پنتوس نمیرم.{{رف|یش|23}}}} | |||
زمانی که دنریس پیشنهاد خرید هشت هزار آنسیولید و پسران درحال تعلیم را به [[اربابان خوب]] (Godd Masters) آستاپور داد، [[کرازنیس مو نکلوز]] (Kraznys mo Nakloz) قیمت تاج زیبای او را پرسید، اما دنریس به او گفت که تاج او برای فروش نیست. او بیاد آورد: | |||
{{نقل قول|هنگامی که ویسریس تاج مادرشان را فروخت، آخرین شادی نیز از وجود او رخت بست.{{رف|یش|27}}}} | |||
{{اسپویلر|در [[میرین]] (Meereen)، سر [[باریستان سلمی]] (Barristan Selmy) به دنریس گفت که ویسریس درست شبیه پدرش بود، چیزی که ریگار هرگز نبود.{{رف|یش|71}}}} | |||
=== ضیافتی برای کلاغ ها === | |||
{{اسپویلر|هنگامی که [[آریانه مارتل|آریانه]] (Arianne) پدرش را دید به او گفت که حقش را نسبت به [[دورن]] می خواهد، سپس [[دوران مارتل|شاهزاده دوران]] (Prince Doran) به او نشان داد که پس از مرگ او، آریانه پادشاهی را خواهد داشت. آریانه افشا کرد که می داند دوران می خواهد [[کوینتین مارتل|کوینتین]] (Quentyn) را وارث خودش کند اما پدرش به او گفت که برنامه ی دیگری برای او داشته بود. در تمام این سال ها، او قول آریانه را به شاهزاده ویسریس تارگرین داده بود ولی اکنون که تنها مرد [[خاندان تارگرین]] مرده است او هیچ دلیلی ندارد که حق آریانه را به او ندهد. پدرش به این مکالمه با این حرف پایان داد: | |||
{{نقل قول|ما شاهزاده ها را برای برنامه ریزی های دقیق خود می خواهیم و خدایان تمام آن منحرفان را در هم بشکنند.}} | |||
برنامه مخصوص دوران برای او، فرستادن آریانه به تیروش بود تا به عنوان ساقی خدمت کند و در آنجا می توانست نامزد خود را ملاقات کند، در آن زمان برادرش کوینتین به جایگاه خاندانشان منصوب می شد. در آخر دوران نشان داد که به چه دلیل کوینتین به آن سوی دریا رفته است " برای آوردن تمایل قلبی ما. " هنگامی که آریانه از او پرسید که این به چه معناست، پدرش جواب داد: | |||
{{نقل قول|[[دنریس تارگرین|انتقام.عدالت.آتش و خون.]]{{رف|ضبک|40}}}}}} | |||
=== رقصی با اژدهایان === | |||
{{اسپویلر|هنگام سفر در کجاوه ایلیریو موپتیس، ایلیریو به [[تیریون لنیستر]] (Tyrion Lannister) درباره دنریس و ویسریس تارگرین می گوید. او به تیریون می گوید که ویسریس خواهرش را به دروگو داد تا دوستی او را به دست آورد، او همچنین می گوید که ویسریس یک مرد جوان تهی مغز و حریص بود. او اضافه می کند که ویسریس نه تنها به تخت پدرش شهوت داشت بلکه به خواهرش دنریس نیز میل داشت و از دادن او به کال دروگو بیزار بود. | |||
او به تیریون میگوید که شب قبل از ازدواج دنریس ؛ ویسریس سعی کرده بود که با دنریس همبستر شود و مدعی دوشیزگی او شده بود. ایلیریو میگوید که اگر او برای احتیاط گاردی را برای محافظت از دنریس پشت در اتاق او نگذاشته بود، ویسریس تمام نقشه های چند ساله او را از بین می برد. سپس تیریون توضیح میدهد: | |||
{{نقل قول|درست یک احمق مطلق}} | |||
ایلیریو در جواب او می گوید: | |||
{{نقل قول|ویسریس پسر دیوانه ی [[ایریس تارگرین دوم|ایریس]] بود.{{رف|ربا|5}}}} | |||
سر باریستان سلمی به دنریس می گوید که پس از این که او از [[گارد پادشاه]] اخراج شد، فهمید که باید به دنبال پادشاه حقیقیش بگردد و با تمام توانایی ای که در خودش باقی ماندهاست به او خدمت کند. دنریس به او جواب می دهد که ویسریس همان پادشاه بوده است و باریستان نیز جواب میدهد که قصدش ویسریس بوده است. | |||
در طی مدتی که تیریو ن با [[هالدان]] (Haldon) [[سیویس]] (Cyvasse) بازی می کرد، با خودش فکر کرد که ایلیریو مپاتیس با هالدان، [[جان کانینگتون|گریف]] (Griff) و [[رالی داکفیلد|داک]] (Duck) در حال بازی است و آن ها همه مهره های او هستند و ایلیریو به هر کجا که بخواهد آن ها را می برد و هرجا که نیاز داشته باشد آن ها را قربانی می کند، درست مثل ویسریس.{{رف|ربا|14}} | |||
در [[لیزی ایل]] (Lazy Eel) مشتریان به همدیگر اخبار را می گفتند و یکی از آن ها به یاد آورد که شاهزاده ویسریس تنها تارگرین نبود و یک خواهر به نام شاهزاده دنریس هم داشت.{{رف|ربا|15}} | |||
[[تریستن ریورز]] (Tristan Rivers) از گلدن کمپانی افشا کرد که یکی از نقشه های ایلیریو مپاتیس این بود که ویسریس به همراه پنجاه هزار دوتراکی به آن ها ملحق شود، اما با مرگ پادشاه گدا این نقشه از بین رفت.{{رف|ربا|24}} | |||
دنریس به یاد می آورد که ویسریس برای او درباره مسابقاتی که در هفت پادشاهی برگزار می شود گفته بود، اما خود دنریس هرگز مسابقه ای را ندیده است. | |||
هنگامی که [[کوینتین مارتل]] (Quentin Martell) وارد دربار دنریس شد به او نامه ای مهر و موم شده داد. این نامه آشکار ساخت که زمانی که دنریس و ویسریس تحت سرپرستی سر ویلم داری در براووس بودند، پیمانی مخفی بین سر ویلم و [[ابرین مارتل]] (Oberyn Martell) با حضور [[ارباب دریاها]]ی براووس به عنوان شاهد بسته شد، طبق این پیمان اگر ویسریس با آریانه مارتل ازدواج می کرد، زمانی که می خواست تخت آهنین را بگیرد، کمک دورن را نیز دریافت می کرد. | |||
به علت کم طاقتی ویسریس، او از این پیمان بی خبر ماند تا مبادا او سعی کند خیلی زود مدعی عروسش شود و به همین دلیل نسبت به دورن نارضایتی پیدا کند. دنی بلافاصله این موضوع را درک کرد و به سر باریستان گفت که اگر برادر او میفهمید که یک شاهزاده خانم دورنی در انتظار او است، او خیلی زودتر از آن که به سن ازدواج برسد به دورن می رفت.{{رف|ربا|43}} | |||
در فصل آخر دنریس در کتاب رقصی با اژدهایان، او تنها و سرگردان است و سعی می کند تا از طریق زمین های بایر به میرین برسد. او کنار دیواری سنگی به خواب می رود و زمانی که بیدار می شود به یاد [[دیوار]] در وستروس می افتاد و این که برادرش به او گفته بود که بزرگترین دیوار در جهان است. | |||
بعد، زمانی که دنریس خوابید، خواب مرگ برادرش را دید. او درست شبیه آخرین باری بود که او را دیده بود. دهانش از نگرانی پیچ می خورد، موهایش سوخته بود، صورتش سیاه بود و دود از طلای مذابی که از ابروها، گونه ها و چشم هایش پایین می رفت بلند می شد. دنریس به او گفت تو مرده ای. او نجوای ویسریس را شنید " به قتل رسیده ام ". ویسریس گفت: | |||
{{نقل قول|تو هرگز واسه من عزاداری نکردی خواهر. خیلی سخته که سوگواری نکنی.}} | |||
دنریس پاسخ داد: | |||
{{نقل قول|من زمانی تو رو دوست داشتم.}} | |||
ویسریس تکرار کرد زمانی و طنین صدایش تلخ بود و بدن دنی را لرزاند. ویسریس به دنی گفت که فکر می کرد او همسرش می شود تا خونشان را اصیل نگه دارند و بچه هایی با موهای نقره ای و چشم هایی بنفش برای او بدنیا می آورد. ویسریس گفت که از او مراقبت می کرده است. او به دنریس غذا می داده است و تاج مادرشان را فروخت تا بتواند به او غذا بدهد. دنی با او بحث کرد، به او گفت که ویسریس او را اذیت می کرد، به او آسیب می زد، او را فروخت و به او خیانت کرد. ویسریس دنریس را خیانتکار نامید و گفت که او هرگز تاج وعده داده شده اش را نگرفت، گفت که دنریس برعلیه او شد و به همراه دروگو و دوتراکی ها او را فریب داد. دنریس بیشتر با او بحث کرد و او گفت: | |||
{{نقل قول|تو فاحشه کوچولوی احمق میخوای اژدها رو بیدار کنی؟ کالاسار دروگو برای من بود من پول هر صدهزارتاشون رو با دوشیزگی تو پرداختم.}} | |||
دنی سعی کرد تا دوباره برای او توضیح بدهد که او باید برای گرفتن تاجش صبر می کرد، ویسریس پاسخ داد: | |||
{{نقل قول|من خیلی صبر کردم. برای تاجم، برای تختم، برای تو. همه ی اون سال ها، و تنها یه تاج طلایی مذاب گرفتم. چرا اونا تخم های اژدها رو به تو دادن؟ اون ها باید مال من میشدن. اگه من [[اژدها]] داشتم، معنی داشتنش رو به همه ی دنیا می فهموندم.{{رف|ربا|71}}}} | |||
سپس ویسریس شروع به قهقهه زدن کرد و تا زمانی که دود، خون و طلای مذاب از دهانش گذشتند و فکش از صورتش جدا شد ادامه داد. سپس دنی نفس نفس زنان از خواب بیدار شد.}} | |||
=== باد های زمستان === | |||
{{اسپویلر|آریانه مارتل از سر [[دیمون سند]] (Daemon Sand) درباره شاهزاده ویسریس پرسید. او اظهار کرد که همه می گویند شاهزاده ریگار زیبا بوده ولی آیا شاهزاده ویسریس هم همینطور بوده؟ سر دیمون پاسخ داد که فرض کنید او نیز زیبا بوده (زیرا ویسریس یک تارگرین بود) اما سر دیمون او را ندیده بود پس نمی توانست درباره او بگوید. | |||
سپس آریانه در باره پیمان مخفی که پدرش سال ها پیش بسته بود فکرد کرد، هیچ کس به او نگفته بود که قرار بو با شاهزاده ویسریس ازدواج کند. آریانه به سر دیمون گفت که ویسریس بدست یک دوتراکی که شوهر ملکه اژدها بوده است کشته شد. سر دیمون گفت شنیده است اما که چه؟ آریانه تعجب کرد; | |||
{{نقل قول|فقط ... چرا دنریس گذاشت این اتفاق بیوفته؟ ویسریس برادرش بود و تنها کسی که از خون او بود. <ref>[http://www.georgerrmartin.com/excerpt-from-the-winds-of-winter/ سایت رسمی جرج آر. آر. مارتین]</ref>}} | |||
سر دیمون تنها پاسخ داد که دوتراکی ها یک مشت وحشی هستند، چه کسی می داند چرا آن ها او را کشتند؟ آریانه با خودش فکر کرد که شاید دنریس از برادرش متنفربود. آریانه فکر کرد که اگر دنریس فهمیده باشد زمانی برادرش قرار بوده با او ازدواج کند، ممکن است او بقیه عمرش را دز یک چادر زندگی کند و مانند یک اسب نفس بکشد. | |||
هرچند آریانه خبر نداشت که دنریس تا زمان آمدن کوینتین و ملاقات کردن او در میرین، هیچ چیزی از پیمان مخفی نمی دانست. او می آید، حفاظت را فریاد می زند و موقعیت قدرتمند خاندانش قبل از او. به نظر نمی آید که آریانه به طور کامل شرایط بحرانی دنریس و برادرش و این که چگونه خشم، تلخی، پارانویا، تکدی گری ها و دیوانگی ویسریس قبل از ازدواج خواهرش، او را به سطوح آورده بود را درک کرده باشد.}} | |||
== نقل قول هایی درباره ویسریس == | |||
{{نقل قول|ویسریس کمتر از سایه ی یک مار است|[[سر جورا مورمونت]]{{رف|بتت|23}}}} | |||
{{نقل قول|ممکن نیست که اون یک پادشاه بشه. مگه نه؟|دنی{{رف|بتت|23}}}} | |||
{{نقل قول|مادر من موقع بدنیا اومدن مرد و پدرم و حتی قبل از اون برادرم ریگار. اگه ویسریس نبود که به من بگه من تنها چیزی که از اونا میدونستم یه اسم بود. ویسریس تنها کسیه که من دارم. تنها اون.{{رف|بتت|23}}|دنی}} | |||
{{اسپویلر|{{نقل قول|حتی در کودکی برادر شما ویسریس خیلی شبیه پدرتان بود به طوری که ریگار هرگز نبود|سر باریستان سلمی{{رف|یش|71}}}} | |||
{{نقل قول|ویسریس یک مرد جوان تهی مغز و حریص بود.ویسریس نتنها به تخت پدرش شهوت داشت بلکه به خواهرش دنریس نیز میل داشت و از دادن او به کال دروگو بیزار بود. ویسریس فرزند دیوانه ی ایریس بود.|ایلیریو مپاتیس{{رف|ربا|5}}}} | |||
{{نقل قول|درست یک احمق مطلق|تیریون لنیستر{{رف|ربا|5}}}}}} | |||
== خانواده == | |||
{{الگو:شجره نامه تارگرین - کنونی}} | |||
== منابع == | |||
{{منابع|2}} | |||
{{الگو:شاهان وستروس}} | |||
[[رده:شاهان]][[رده:نجیب زادگان]][[رده:خاندان تارگرین]][[رده:شخصیت های سرزمین سلطنتی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ ژوئیهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۱:۵۳
ویسریس تارگرین اثر Amoka | |
| |
القاب | پادشاه گدا Khal Rhae Mhar (پادشاه پیاده) |
---|---|
عنوان | پادشاه آندال ها،روینار و اولین مردان لرد هفت پادشاهی و محافظ سلطنت |
خاندان | تارگرین |
فرهنگ | والریایی |
تولد | در سال 275 پس از ورود اگان |
مرگ | در سال 298 پس از ورود اگان در واز دوتراک |
کتاب(ها) | بازی تاج و تخت (حضور دارد) نزاع شاهان (اشاره شده) |
ویسریس تارگرین که او را پادشاه گدا نیز صدا می کردند، پس از مرگ برادرش ریگار (Rhaegar) در طی شورش رابرت، وارث پدرش ایریس دوم (Aerys II) شد. هرچند او پس از جنگ تبعید شد تا نتواند مجدداً کنترل تخت آهنین را بدست آورد. او خود را ویسریس تارگرین، سومین از نام او، پادشاه آندال ها، روینار ها و اولین مردان، لرد هفت پادشاهی و محافظ سلطنت می خواند.
ظاهر
ویسریس موه های طلایی-نقره ای و چشمان بنفش تارگرین ها با چهره ای سخت و بدقیافه داشت.[۱]
تاریخ
در زمان شورش رابرت، ویسریس یک پسر جوان بود. هنگامی که برادرش ریگار در نبرد تریدنت کشته شد، ویسریس به همراه مادر باردارش ریلا (Rhaella) به دراگون استون (Dragonstone) رفت. پس از مرگ مادرش ریلا و پایان جنگ، ویسریس به همراه خواهرش دنریس توسط شوالیه وفادار به سلطنت، سر ویلم داری (Willem Darry)، به صورت قاچاقی به براووس رفتند. در آن جا تا زمان مرگ سر ویلم در محافظت او زندگی کردند.
پس از مرگ سر ویلم خدمتکاران او آن ها را بیرون کردند و آن ها به اجبار در شهر های آزاد سرگردان شدند. اوایل شهروندان قدرتمند شهر ها از آخرین بازماندگان خاندان تارگرین در خانه ها و سر میز هایشان پذیرایی میکردند، اما با گذشت زمان، در ها به رویشان بسته شد و زندگی شان روز به روز معمولی تر شد، آن ها به اجبار تمام دارایی هایشان و حتی تاج مادرشان را نیز فروختند. هنگامی که ویسریس تاج مادرش را فروخت، آخرین شادی نیز از وجود او رخت بست و تنها خشم برایش باقی ماند، در این زمان مردم نیز او را پادشاه گدا صدا می زدند. رابطه ی او با خواهرش غیر معمول بود، مادر او ملکه ریلا، هنگام زایمان دنریس از دنیا رفته بود و به همین دلیل ویسریس هرگز خواهرش را برای مرگ مادرشان نبخشیده بود و از دست او عصبانی بود. او مدام به دنریس هشدار می داد که "اژدها را بیدار نکند" و عصبانیت او را تحریک نکند.
ویسریس مردی جاه طلب بود، همچنین او توهم می دید و نسبت به واقعیات کور بود. او خود را به عنوان پادشاه قانونی وستروس، با عزت و احترام بسیار می دید که ناشی از این بود که او هیچوقت چیزی بیشتر از توهین را نگرفته بود. او از پذیرفتن وضعیت حقیقی خاندان تارگرین پس از شورش رابرت و گرفتن تخت آهنین امتناع میکرد. ویسریس اعتقاد داشت که خاندان هایی از جمله مارتل (House Martell)، تایرل (House Tyrell)، گریجوی (House Greyjoy)، ردواین (House Redwyne) و داری (House Darry) برای او قیام می کنند و به او در فتح بارانداز پادشاه کمک می کنند.
هیچ شکی نبود که ویسریس از دیدن وضع واقعی اش ناامید بود و نمی خواست آن را ببیند، او می گفت که داری ها حتی پس از پانزده سال بعد از شورش رابرت، هنوز پرچم های تارگرینی را برای روز موعود نگه داشته اند و مردم هم درباره روزهای خوش گذشته، زمانی که ایریس هنوز پادشاه بود.
ارجاعات در کتاب
بازی تاج و تخت
در پنتوس (Pentos)، ویسریس با ایلیریو موپاتیس ملاقات کرد، کسی که از گرفتن تخت آهنین به دست ویسریس سهمی می برد. ویسریس و ایلیریو ترتیب ازدواج دنریس با یک دوتراکی قدرتمند به نام کال دروگو را دادند. کال وعده ی ده هزار مرد برای فتح هفت پادشاهی را به ویسریس داد. هر چند ویسریس خواهان ازدواج دنریس با دروگو بود، اما از نداشتن دنریس بی میل بود و شب قبل از عروسی تلاش کرد تا وارد اتاق دنریس شود و مدعی دوشیزگی او شد. هرچند ایلیریو انتظار این اتفاق را داشت و از قبل نگهبانانی را به جلوی اتاق دنریس فرستاده بود به همین دلیل این اتفاق رخ نداد و ایلیریو مطمئن شد که بی پروایی ویسریس نقشه های چندین ساله او را برهم نمی زند.
ویسریس اصرار کرد که با دروگو همسفر شود تا از خوش قول بودن او مطمئن باشد. ایلیریو سعی کرد تا او را با وعده در اختیار داشتن خانه اش از این تصمیم باز دارد ولی ویسریس قبول نکرد. ویسریس باور داشت که دروگو قصد دارد انجام وعده اش را به تاخیر بیندازد و ویسریس نیز اصرار داشت که حمله را هرچه زود تر آغاز کنند. ویسریس اعتقاد داشت که او دنریس را به کال فروخته است و او قصد پرداخت بهایش را ندارد. سر جورا مورمونت (Jorah Mormont) برای او توضیح داد که دوتراکی ها چیزی را خرید و فروش نمی کنند، بلکه هدیه ای می گیرند و در نهایت هدیه را بر می گردانند. او از گوش دادن به ایلیریو و سر جورا امتناع کرد، سر جورا به او گفت که کال دروگو دنریس را به عنوان یک هدیه می بیند و در مقابل به او یک هدیه ( ارتش ) می دهد اما فقط در زمانی که خود کال تعیین کند. ولی ویسریس برای شنیدن حرف های او بیش از حد احمق و بی تاب بود.
ویسریس تلاش می کند تا به دنریس برای ترغیب کردن دروگو تشر بزند، اما جایگاه قدرتمند دنریس به عنوان یک " کالیسی " باعث شد تا او شروع به مقاومت در مقابل ویسریس کند. بعد از اینکه او تلاش کرد تا دنریس را بزند، او اسب ویسریس را گرفت و او را وادار کرد که پیاده راه را ادامه بدهد. از نظر دوتراکی ها مردی که سوار بر پشت اسب نباشد مرد واقعی نیست، به همین دلیل نام " Khal Rhae Mhar " به معنی پادشاه پیاده را به ویسریس دادند. بعدا کال دروگو به او پیشنهاد کرد که جایی در گاری به او بدهد و ویسریس نیز قبول کرد، او از سر نادانی فکر می کرد که این پیشنهاد کال برای عذر خواهی از او بخاطر کار اشتباهی که دنریس انجام داده بود است. ویسریس نمی دانست که پیاده فتن در بین دوتراکی ها یک توهین بزرگ بشمار می آید و گاری مخصوص فلج ها، خواجه ها، افراد خیلی پیر و یا خیلی جوان است، به همین دلیل دوتراکی ها به او نام " Khal Rhaggot " به معنی شاه گاری را دادند. در واز دوتراک (Vaes Dothrak)، ویسریس مست کرد و به دروگو اصرار کرد که به او تاجش را بدهد. ( در شهر مقدس واز دوتراک ریختن خون یک مرد آزاد ممنوع است ) ویسریس شمشیرش را از غلافش بیرون کشید و فرزند به دنیا نیامده ی دنریس را تهدید کرد. در پاسخ به این کار، دروگو اعلام کرد که به او یک تاج می دهد. دروگو کمربند مدال نشان طلایی خود را ذوب کرد و بر روی سر ویسریس ریخت، به این ترتیب او را تاج گذاری کرد، بدون اینکه حتی یک قطره خون بر زمین بریزد.
نزاع شاهان
پس از مرگ ویسریس، دنریس تلاش می کند تا ویسریس را بدون در نظر گرفتن همه ی ظلم هایش به عنوان یک مرد و برادر خوب به خاطر بسپارد. دنی می دانست که ویسریس یک فرد ترسو، ضعیف و عصبی بود، ولی در هر حال او برادرش بود. اژدهایش کار هایی را که او هرگز نمی توانست انجام دهد انجام می دهد. به همین دلیل دنریس نام اژدهای سفیدش را ویسریون (Viserion) گذاشت.
اگرچه مرگ ویسریس هنوز بر روی دنریس تاثیر دارد و او گاهی اوقات فکر میکند که برادرش باعث این مقام او شده است. در کارث (Qarth)، پس از این که اصیل زادگان از کمک به او امتناع کردن او به یاد برادرش افتاد که مجبور بود به آن ها التماس کند تا چیزی به او بدهند و زنده بماند و سپس او با واکنش های منفی آن ها روبه رو میشد و دنی نمیخواست مانند او باشد.
” درسته که تاج روی سرم دارم، اما گدا هستم، باشکوه ترین گدای دنیا شدم، اما به هر حال گدا هستم. از این نفرت داشت، آنقدر که حتما برادرش نفرت داشت. تمام آن سال ها از یک شهر به شهری دیگه یک قدم جلوتر از چاقوکش های غاصب فرار میکرد. به والی ها و پرنس ها و وکلا التماس میکرد، غذامون رو با چاپلوسی میخرید. حتما متوجه بود که چطور مسخره اش میکنن. تعجی نداره که اونقدر تلخ و زود رنج شد. سرانجام دیوانه اش کرد. اگه اجازه بدم، سر من هم همون بلا رو میاره. بخشی از وجودش میخواست که مردمش رو به ویس تولورو برگرداند و شهر مرده را دوباره شکوفا کند، نه، اون اقرار به شکسته. من چیزی دارم که ویسریس نداشت. من اژدها دارم. اژدهاها تفاوت اصلی من هستن.[۲] “
یورش شمشیرها
در آستاپور (Astapor)، دنریس پس از مشاهده ی برده های آنسالید (Unsullied) به فکر خریدن آن ها افتاد، آرستان ریش سفید (Arstan Whitebeard) تلاش کرد تا او را از خرید برده ها منصرف کند زیرا این کار جزو روش های وستروسی نبود، او از دنریس خواهش کرد که به جای این کار شمشیر بخرد و در عوض این کار ارتشش را در میر (Myr)، پنتوس (Pentos) و تیروش (Tyrosh) پیدا کند. دنی بیاد آورد که برادرش از گدایی رنج می برد. او می دانست که باید آستاپور را با ارتشش ترک کند، او پاسخ داد:
” برادر من به پنتوس، میر، براووس و تقریبا به تمام شهر های آزاد رفت. اشرافزاده ها و بزرگان به او شراب و قول دادند، اما روح او تا دم مرگ گرسنگی کشید. یک مرد نمی تونه در تمام عمرش شام شبش رو با کاسه ی گدایی بدست بیاره و بازم مرد بمونه. من طعم گدایی رو به اندازه کافی در کارث کشیدم. من مثه یه گدا به پنتوس نمیرم.[۳] “
زمانی که دنریس پیشنهاد خرید هشت هزار آنسیولید و پسران درحال تعلیم را به اربابان خوب (Godd Masters) آستاپور داد، کرازنیس مو نکلوز (Kraznys mo Nakloz) قیمت تاج زیبای او را پرسید، اما دنریس به او گفت که تاج او برای فروش نیست. او بیاد آورد:
” هنگامی که ویسریس تاج مادرشان را فروخت، آخرین شادی نیز از وجود او رخت بست.[۴] “
ضیافتی برای کلاغ ها
رقصی با اژدهایان
باد های زمستان
نقل قول هایی درباره ویسریس
” ویسریس کمتر از سایه ی یک مار است “
” ممکن نیست که اون یک پادشاه بشه. مگه نه؟ “ —دنی[۱۴]
” مادر من موقع بدنیا اومدن مرد و پدرم و حتی قبل از اون برادرم ریگار. اگه ویسریس نبود که به من بگه من تنها چیزی که از اونا میدونستم یه اسم بود. ویسریس تنها کسیه که من دارم. تنها اون.[۱۴] “ —دنی
خانواده
منابع
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 3، دنریس.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 40، دنریس.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 23، دنریس.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 27، دنریس.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ یورش شمشیرها، فصل 71، دنریس.
- ↑ ضیافتی برای کلاغ ها، فصل 40، شاهزاده در برج.
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ رقصی با اژدهایان، فصل 5، تیریون.
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 14، تیریون.
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 15، داوس.
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 24، لرد گم شده (گریف I).
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 43، دنریس.
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 71، دنریس.
- ↑ سایت رسمی جرج آر. آر. مارتین
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ ۱۴٫۲ بازی تاج و تخت، فصل 23، دنریس.
|